خدایگان
لغتنامه دهخدا
خدایگان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گماشته خدا بر خلق . (المعجم ). پادشاه بزرگ . (برهان قاطع)(صحاح الفرس ) (فرهنگ اوبهی ) (انجمن آرای ناصری ). پادشاه . (از شرفنامه ٔ منیری ). بزرگ . سرور :
خوبان همه سپاهند اوشان خدایگانست
مر نیک بختیم را بر روی او نشان است .
خدایگانا پامس (بامس ) به شهر بیگانه
فزون ازین نتوانم نشست دستوری .
بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ
ابوالمظفر شاه چغانیان احمد.
بستاند آن دیار و ببخشد به بنده ای
بخشیدنست عادت و خوی خدایگان .
خدایگان مهان خسرو جهان مسعود
که روزگارش مسعود باد و سخت جوان .
آن هم ملک مروت و هم نامور ملک
وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان .
گفتم چه خوانمش که ز نامش رسم بمدح
گفتا امیر و خسرو و شاه و خدایگان .
در زیر امر اوست جهان یا جهان خود اوست
یارب خدایگان جهانست یا جهان .
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال .
خدایگان فلکست و نگفت کس که فلک
مکان دیگر دارد کش اندروست مدار.
خدایگانا برهان حق بدست تو بود
اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار.
خدایگانا چون جامه ای است شعر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار.
در تاریخ ملوک الفرس بسیار نسختها تأمل کردم که ایشان خدای نامه خوانند که پادشاهان را خدایگان خواندندی . (مجمل التواریخ و القصص ). پیغامبر [ علیه السلام ] گفتا [ رسولان پرویز را ] این چه شکل است گفتند: «امرنا خدایگان بقص اللحی و عفوالشارب »؛ یعنی که ما را خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم . (مجمل التواریخ و القصص ).
خدایگانا این داستان معروفست
که کرد بنده به شعر خود اندرون تضمین .
خدایگانا شاها ز عدل وجود تو هست
بماه دی همه گیتی چو باغ در خرداد.
خدایگان زمانه مظفر و منصور
بزر فشاندن بر خلق دستها بگشاد.
خدایگان جهانی و شاه بافرهنگ
بعدل چون عمری و بهوش چون هوشنگ .
منت خدای را که به تیر خدایگان
این بنده بی گنه نشدم کشته رایگان .
بزرجمهر بفرمود: تا حجام را بیاورند وی را گفت : تو بوقت موی برداشتن با خدایگان [ یعنی نوشیروان ] چه گفتی ؟ گفت : هیچ نگفتم . (نوروزنامه ٔ خیام ). بزرجمهر گفت : ای خدایگان [ خطاب بنوشیروان ] آن سخن که حجام گفت نه وی گفت ، چه این به آن گفت بر آنچه دست بر سر خدایگان داشت و پای بر سر این گنج . (نوروزنامه ٔ خیام ).
خدایگان سلاطین و صدر ملک خدای
که صدق و عدل چو بوبکر و چون عمر دارد.
ابلهی را خدایگان خوانند
ریش خود میریند و میدانند.
خاص خدایگان جهانگیر شهریار.
خدایگان جهان پادشاه ملک ارام
که امر نافذ او راست چرخ توسن رام .
نو گشت سال عالم و عالم بسال نو
میمون و سال نو بجمال خدایگان .
عدل خدایگان بهوا داد اعتدال
عالم ز اعتدال هوا گشت چون جنان .
گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد.
ور ز حجاز کعبه را رخصت آمدن بود
در حرم خدایگان کعبه کند مجاوری .
قضی الامر کآفت طوفان
ببقای خدایگان برخاست .
خدایگان سپهر آستان نکو داند
که در جهان سخن بنده بی نظیر افتاد.
خاک در خدایگان گر بکف آوری در او
هشت بهشت چار جوی از بر سدره بنگری .
تو شدی زنده دار جان ملوک
عز نصره خدایگان ملوک .
موبدانش شه جهان خواندند
خسروانش خدایگان خواندند.
خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین .
خدایگان صدور زمانه شمس الدین
عماد و قبله ٔ اسلام و کعبه ٔ زوار.
خدایگان جهان خسرو بزرگ عطا
روا نداشت یکی بنده بی عطا دیدن .
|| خداوندگار. صاحب . بزرگ . (ناظم الاطباء). آقا. خواجه . (یادداشت بخطمؤلف ). این کلمه ، در زمان ساسانیان بجای کلمه ٔ «خواجه » دوران بعد و «آقا» و «آقائی » امروز مستعمل بوده است : فجاء الرسول فقال : خدایگان مردیان دمار گرفت . (از انساب سمعانی ) :
هم میکده را خدایگانیم
هم دردپرست را ندیمیم .
خوبان همه سپاهند اوشان خدایگانست
مر نیک بختیم را بر روی او نشان است .
خدایگانا پامس (بامس ) به شهر بیگانه
فزون ازین نتوانم نشست دستوری .
بسان عمر و عطای خدایگان بزرگ
ابوالمظفر شاه چغانیان احمد.
بستاند آن دیار و ببخشد به بنده ای
بخشیدنست عادت و خوی خدایگان .
خدایگان مهان خسرو جهان مسعود
که روزگارش مسعود باد و سخت جوان .
آن هم ملک مروت و هم نامور ملک
وآن هم خدایگان سیر و هم خدایگان .
گفتم چه خوانمش که ز نامش رسم بمدح
گفتا امیر و خسرو و شاه و خدایگان .
در زیر امر اوست جهان یا جهان خود اوست
یارب خدایگان جهانست یا جهان .
خدایگان خراسان و آفتاب کمال
که وقف کرد بر او ذوالجلال عز و جلال .
خدایگان فلکست و نگفت کس که فلک
مکان دیگر دارد کش اندروست مدار.
خدایگانا برهان حق بدست تو بود
اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار.
خدایگانا چون جامه ای است شعر نکو
که تا ابد نشود پود او جدا از تار.
در تاریخ ملوک الفرس بسیار نسختها تأمل کردم که ایشان خدای نامه خوانند که پادشاهان را خدایگان خواندندی . (مجمل التواریخ و القصص ). پیغامبر [ علیه السلام ] گفتا [ رسولان پرویز را ] این چه شکل است گفتند: «امرنا خدایگان بقص اللحی و عفوالشارب »؛ یعنی که ما را خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم . (مجمل التواریخ و القصص ).
خدایگانا این داستان معروفست
که کرد بنده به شعر خود اندرون تضمین .
خدایگانا شاها ز عدل وجود تو هست
بماه دی همه گیتی چو باغ در خرداد.
خدایگان زمانه مظفر و منصور
بزر فشاندن بر خلق دستها بگشاد.
خدایگان جهانی و شاه بافرهنگ
بعدل چون عمری و بهوش چون هوشنگ .
منت خدای را که به تیر خدایگان
این بنده بی گنه نشدم کشته رایگان .
بزرجمهر بفرمود: تا حجام را بیاورند وی را گفت : تو بوقت موی برداشتن با خدایگان [ یعنی نوشیروان ] چه گفتی ؟ گفت : هیچ نگفتم . (نوروزنامه ٔ خیام ). بزرجمهر گفت : ای خدایگان [ خطاب بنوشیروان ] آن سخن که حجام گفت نه وی گفت ، چه این به آن گفت بر آنچه دست بر سر خدایگان داشت و پای بر سر این گنج . (نوروزنامه ٔ خیام ).
خدایگان سلاطین و صدر ملک خدای
که صدق و عدل چو بوبکر و چون عمر دارد.
ابلهی را خدایگان خوانند
ریش خود میریند و میدانند.
خاص خدایگان جهانگیر شهریار.
خدایگان جهان پادشاه ملک ارام
که امر نافذ او راست چرخ توسن رام .
نو گشت سال عالم و عالم بسال نو
میمون و سال نو بجمال خدایگان .
عدل خدایگان بهوا داد اعتدال
عالم ز اعتدال هوا گشت چون جنان .
گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدایگان باشد.
ور ز حجاز کعبه را رخصت آمدن بود
در حرم خدایگان کعبه کند مجاوری .
قضی الامر کآفت طوفان
ببقای خدایگان برخاست .
خدایگان سپهر آستان نکو داند
که در جهان سخن بنده بی نظیر افتاد.
خاک در خدایگان گر بکف آوری در او
هشت بهشت چار جوی از بر سدره بنگری .
تو شدی زنده دار جان ملوک
عز نصره خدایگان ملوک .
موبدانش شه جهان خواندند
خسروانش خدایگان خواندند.
خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین .
خدایگان صدور زمانه شمس الدین
عماد و قبله ٔ اسلام و کعبه ٔ زوار.
خدایگان جهان خسرو بزرگ عطا
روا نداشت یکی بنده بی عطا دیدن .
|| خداوندگار. صاحب . بزرگ . (ناظم الاطباء). آقا. خواجه . (یادداشت بخطمؤلف ). این کلمه ، در زمان ساسانیان بجای کلمه ٔ «خواجه » دوران بعد و «آقا» و «آقائی » امروز مستعمل بوده است : فجاء الرسول فقال : خدایگان مردیان دمار گرفت . (از انساب سمعانی ) :
هم میکده را خدایگانیم
هم دردپرست را ندیمیم .