خدای پرست
لغتنامه دهخدا
خدای پرست . [ خ ُپ َ رَ ] (نف مرکب ) خداپرست . پرستنده ٔ خدای . دیندار.مؤمن . مقابل خلق پرست . مقابل هوای پرست :
خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم .
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
گفت من کز جهان کشیدم دست
زاهدی رهروم خدای پرست .
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست .
گفت پیغمبر خدای پرست
کآنچه کس را نبود ما را هست .
از سر صدق شد خدای پرست
داشت از خویشتن پرستی دست .
سالار خیلخانه ٔ دین حاجت رسول
سردفترخدای پرستان بی ریا.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش .
خدای عزوجل فیض کرد بنده ٔ خویش
تو نیز صبر کن ای بنده ٔ خدای پرست .
خرد ز بهر چه دادندمان که ما بخرد
گهی خدای پرست و گهی گنهکاریم .
اگر خدای پرستی تو خلق را مپرست
خدای دانی خلق خدای را مآزار.
گفت من کز جهان کشیدم دست
زاهدی رهروم خدای پرست .
گفت من خضرم ای خدای پرست
آمدم تا ترا بگیرم دست .
گفت پیغمبر خدای پرست
کآنچه کس را نبود ما را هست .
از سر صدق شد خدای پرست
داشت از خویشتن پرستی دست .
سالار خیلخانه ٔ دین حاجت رسول
سردفترخدای پرستان بی ریا.
گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش .
خدای عزوجل فیض کرد بنده ٔ خویش
تو نیز صبر کن ای بنده ٔ خدای پرست .