خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به خاک . (برهان قاطع) (آنندراج ). خلاف آبی ، چون حیوان خاکی . ج ، خاکیان :
آب و خاک اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند.
جانت را اندر تن خاکی بدانش زرکنی
چون همی ناید برون هرگز مگر از خاک زر.
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام .
خاکی دلم درآتش و خون آب میشود
تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی .
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد.
فتاد اندر تن خاکی زابر بخششت قطره
مدد فرما بفضل خویش تا این قطره یم گردد.
چون آبروی لاله و گل فیض حسن تست
ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم .
|| برنگ خاک . اغبر. غبراء. (منتهی الارب ). || آلوده بخاک . آغشته به خاک . || کنایه از مردم بی حرمت و خوار و ذلیل . (آنندراج ) (برهان قاطع) :
لیلی بهزار شرمناکی
آمد بر آن غریب خاکی .
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویائی در این خط خطرناک .
|| اشاره بمثلثه ٔ خاکی است که برج ثور وسنبله و جدی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). || اهل زمین . || افتاده . متواضع :
خاصگان دانند راه کعبه ٔ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند.
روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی .
اگر صدسال بر خاکش نشینی
ازو خاکی تری کس را نبینی .
خاکی شو و از خطر میندیش .
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشدآدمی نیست .
- عالم خاکی ؛ دنیا :
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی .
آب و خاک اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند.
جانت را اندر تن خاکی بدانش زرکنی
چون همی ناید برون هرگز مگر از خاک زر.
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام .
خاکی دلم درآتش و خون آب میشود
تا تو کجائی امشب و مهمان کیستی .
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد.
فتاد اندر تن خاکی زابر بخششت قطره
مدد فرما بفضل خویش تا این قطره یم گردد.
چون آبروی لاله و گل فیض حسن تست
ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم .
|| برنگ خاک . اغبر. غبراء. (منتهی الارب ). || آلوده بخاک . آغشته به خاک . || کنایه از مردم بی حرمت و خوار و ذلیل . (آنندراج ) (برهان قاطع) :
لیلی بهزار شرمناکی
آمد بر آن غریب خاکی .
چه عذر آری تو ای خاکی تر از خاک
که گویائی در این خط خطرناک .
|| اشاره بمثلثه ٔ خاکی است که برج ثور وسنبله و جدی باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). || اهل زمین . || افتاده . متواضع :
خاصگان دانند راه کعبه ٔ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند.
روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی .
اگر صدسال بر خاکش نشینی
ازو خاکی تری کس را نبینی .
خاکی شو و از خطر میندیش .
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشدآدمی نیست .
- عالم خاکی ؛ دنیا :
آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی .