خاکپا
لغتنامه دهخدا
خاکپا. (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکپای خاک کف پا. خاکی که پای بر آن فرود می آید. چون این لفظ اضافه بصاحب پا شود در این مورد اغلب تعظیم صاحب پا اراده شده است چون به خاکپای عزیزت ، قسم است . قربان خاکپای عزیزت روم :
بگفتا که ای شهریار جهان
همی خاکپایت کهان و مهان .
پسر باشدت زو یکی خوب چهر
که بوسه دهد خاکپایش سپهر.
مراگوئی چه سرداری سر سودای او دارم
به خاکپای او کامید خاک پای او دارم .
قسم بجان تو خوردن طریق عزت نیست
به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است .
|| فرد ذلیل . فرد افتاده :
اگر خاکپایان شوریده سر
فقیر و حقیر آیدت در نظر.
بگفتا که ای شهریار جهان
همی خاکپایت کهان و مهان .
پسر باشدت زو یکی خوب چهر
که بوسه دهد خاکپایش سپهر.
مراگوئی چه سرداری سر سودای او دارم
به خاکپای او کامید خاک پای او دارم .
قسم بجان تو خوردن طریق عزت نیست
به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است .
|| فرد ذلیل . فرد افتاده :
اگر خاکپایان شوریده سر
فقیر و حقیر آیدت در نظر.