خاک مال
لغتنامه دهخدا
خاک مال . (اِمص مرکب ) مالیدن با خاک . || کنایه از ذلیل و خوار و با لفظ «کردن » و «دادن » و «خوردن » مستعمل است . (آنندراج ) :
چنان چست و چابک نهد دست و پا
که نعلش دهد خاک مال هوا
وز آن میخورد سایه این خاک مال
که یکجای باشد قرارش محال .
کی بمردن آسمان از خاکمالم بگذرد
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند.
بر گوهرم غبار یتیمی فزون شود
چندانکه چرخ بیش دهد خاک مال من .
صبح نشاط ما شده با شام غم یکی
ناخورده خاک مال زمین آسمان ما.
چنان چست و چابک نهد دست و پا
که نعلش دهد خاک مال هوا
وز آن میخورد سایه این خاک مال
که یکجای باشد قرارش محال .
کی بمردن آسمان از خاکمالم بگذرد
بالم از پرواز چون ماند پر تیرم کند.
بر گوهرم غبار یتیمی فزون شود
چندانکه چرخ بیش دهد خاک مال من .
صبح نشاط ما شده با شام غم یکی
ناخورده خاک مال زمین آسمان ما.