خاک دامنگیر
لغتنامه دهخدا
خاک دامنگیر. [ ک ِ م َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی که پای رونده در آن بند شود و چون خشک شود سخت گردد. (آنندراج ) :
می توان از خاک دامنگیر راه سیل بست
خاک کوی دوست راه بد بچشم تر کشید.
از طلسم دهر آزادی تجرد میدهد
چاره عریانی بود این خاک دامنگیر را.
|| جائی که در آنجا مسافر بیجهتی و بی تقریبی بماند و پای رفتن نداشته باشد. (از آنندراج ) :
سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من
با خرابیهای ظاهر دل نشین افتاده ام .
می توان از خاک دامنگیر راه سیل بست
خاک کوی دوست راه بد بچشم تر کشید.
از طلسم دهر آزادی تجرد میدهد
چاره عریانی بود این خاک دامنگیر را.
|| جائی که در آنجا مسافر بیجهتی و بی تقریبی بماند و پای رفتن نداشته باشد. (از آنندراج ) :
سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من
با خرابیهای ظاهر دل نشین افتاده ام .