خاک آلود
لغتنامه دهخدا
خاک آلود. (ن مف مرکب ) کنایه از خاک پوش . (آنندراج ). مُعَفَّر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (المنجد). مُغَبَّر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (المنجد). اغبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من .
خود ندانست کآن چه واقعه بود
سوبسو می دوید خاک آلود.
درویش صالح شاهد خاک آلود.
آتش چشم تو برد آب من خاک آلود.
روی خاک آلود من چون کاه بر دیوار حبس
از رخم کهگل کند اشک زمین اندای من .
خود ندانست کآن چه واقعه بود
سوبسو می دوید خاک آلود.
درویش صالح شاهد خاک آلود.
آتش چشم تو برد آب من خاک آلود.