خامکاری
لغتنامه دهخدا
خامکاری . (حامص مرکب ) بی ربطی در کار و عمل . خام دستی . بی وقوفی . کودنی . (ناظم الاطباء). عمل خامکار :
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنه ٔ بدگوی او در حلقم افغان نشکند.
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینه ٔ من سوخت چشمش نم نکرد.
لیکن از خامکاری پدرت
سایه ٔ چتر دور شد ز سرت .
بعشق اندر صبوری خامکاریست
بنای عاشقی بر بیقراریست .
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنه ٔ بدگوی او در حلقم افغان نشکند.
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینه ٔ من سوخت چشمش نم نکرد.
لیکن از خامکاری پدرت
سایه ٔ چتر دور شد ز سرت .
بعشق اندر صبوری خامکاریست
بنای عاشقی بر بیقراریست .