خام سوز
لغتنامه دهخدا
خام سوز. (ن مف مرکب ) چیزی که از بالا سوخته باشد و اندرون آن خام باشد. (آنندراج ). آنچیز که بر اثر تندی آتش ظاهرش سوزد ولی درون و باطنش خام ماند :
از تنور گرم مالیخولیای مهتری
حاسدان جاه او را خامسوز آید فطیر.
خوانچه جهان نهاده بر مجمر خام سوز دل
تا چو پری خیال تو رقص کند ببوی آن .
ساقی نیم مست من باده لبالب آزما
نقل معاشران کنم این دل خامسوز را.
جگر کباب شود لیک خام سوز شود
در او گهی که کند زودتر اثر آتش .
تیز است آتش ای دل دیوانه دورتر
هشدار خام سوز نسازی کباب را.
دل را ز درد و داغ بتدریج پخته کن
هشدار خام سوز نسازی کباب را.
لاله می نازد به داغ خام سوز خویشتن .
چنان ز شوق تو جوشد در استخوانم مغز
که خام سوز بود هر کباب در نظرم .
در مثل گویند خاتونان خوز
خام نیکوتر بسی تا خام سوز.
|| (اِ) کُماج یا خاگینه ای که بر روی زغال افروخته پخته و کباب شده باشد. || هر گوشتی که بواسطه ٔ برشتگی بسیار سیاه شده باشد. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ). || پوست خام . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365). || پوستی که بروی زین کشیده شده . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ).
از تنور گرم مالیخولیای مهتری
حاسدان جاه او را خامسوز آید فطیر.
خوانچه جهان نهاده بر مجمر خام سوز دل
تا چو پری خیال تو رقص کند ببوی آن .
ساقی نیم مست من باده لبالب آزما
نقل معاشران کنم این دل خامسوز را.
جگر کباب شود لیک خام سوز شود
در او گهی که کند زودتر اثر آتش .
تیز است آتش ای دل دیوانه دورتر
هشدار خام سوز نسازی کباب را.
دل را ز درد و داغ بتدریج پخته کن
هشدار خام سوز نسازی کباب را.
لاله می نازد به داغ خام سوز خویشتن .
چنان ز شوق تو جوشد در استخوانم مغز
که خام سوز بود هر کباب در نظرم .
در مثل گویند خاتونان خوز
خام نیکوتر بسی تا خام سوز.
|| (اِ) کُماج یا خاگینه ای که بر روی زغال افروخته پخته و کباب شده باشد. || هر گوشتی که بواسطه ٔ برشتگی بسیار سیاه شده باشد. (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ). || پوست خام . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 365). || پوستی که بروی زین کشیده شده . (ناظم الاطباء) (اشتنگاس ).