خام دست
لغتنامه دهخدا
خام دست . [ دَ ] (ص مرکب ) خام مشق . ناتجربه کار. (آنندراج ).ناآزموده . بی ربط در کار و عمل . بی وقوف . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). غیر ماهر :
ماند حیران در آنکه چون سازد
نرد با خام دست چون بازد.
نشاید دید خصم خویش را خرد
که نرد از خام دستان کم توان برد.
خام دستانی که پشت پا بدنیا میزنند
در حقیقت دست رد بر زاد عقبی میزنند.
که باشد یکی رومی خام دست
که با پخته کاران شود هم نشست .
ببازم جان که دل خود بیش از آن بود
مقامر پخته و من خام دستی .
|| تنبل . (اشتینگاس ). کاهل . (ناظم الاطباء). خیره دست . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359) :
نیاید بکار تو هر خام دست
چو هر جا شود قدر نادان پست .
|| وحشی . (اشتینگاس ).
ماند حیران در آنکه چون سازد
نرد با خام دست چون بازد.
نشاید دید خصم خویش را خرد
که نرد از خام دستان کم توان برد.
خام دستانی که پشت پا بدنیا میزنند
در حقیقت دست رد بر زاد عقبی میزنند.
که باشد یکی رومی خام دست
که با پخته کاران شود هم نشست .
ببازم جان که دل خود بیش از آن بود
مقامر پخته و من خام دستی .
|| تنبل . (اشتینگاس ). کاهل . (ناظم الاطباء). خیره دست . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 359) :
نیاید بکار تو هر خام دست
چو هر جا شود قدر نادان پست .
|| وحشی . (اشتینگاس ).