26 فرهنگ

ترجمه مقاله

خالد

لغت‌نامه دهخدا

خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزی بن سلامةبن مرةبن جعونةبن جبیربن عدی بن سلول بن کعب الخزاعی ، مکنی به ابوخناس . نسایی او را ابومحرش ضبط کرده است . این ضبط بنظر اقوی است چه ابوخناس کنیه ٔ پسر او مسعود است . ابن حبان گفت : او را با پیغمبر صحبت دست داد. یعقوب بن سفیان در نسخه گفته : سلیمان بن عثمان بن ولید ما را حدیث کرد که عم من ابومصرف از سعیدبن ولیدبن عبداﷲبن مسعودبن خالدبن عبدالعزی برای پدرم از پسر خالد از خالدبن عبدالعزی حدیث کرد که پیغمبر گوسفندی را کشت ، خود و بعضی از اصحابش کمی از آن گوسفند را خوردند و بقیه را به خالد داد (چون عائله اش زیاد بود) و آنان از آن خوردند و باز زیاد آمد. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 93).