خاصان
لغتنامه دهخدا
خاصان . [ خاص ْ صا ] (اِ) جمع فارسی خاص که ضد عام است :
همت خاصان و دل عامیان .
که خاصان در این ره فرس رانده اند
بلا احصی از تک فرو مانده اند.
چرا نزدیکترنیائی تا بحلقه ٔ خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد. (گلستان سعدی ). شنیدم که سحرگاهی با تنی چند از خاصان ببالین قاضی فراز آمد. (گلستان سعدی ).
همت خاصان و دل عامیان .
که خاصان در این ره فرس رانده اند
بلا احصی از تک فرو مانده اند.
چرا نزدیکترنیائی تا بحلقه ٔ خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد. (گلستان سعدی ). شنیدم که سحرگاهی با تنی چند از خاصان ببالین قاضی فراز آمد. (گلستان سعدی ).