خاد
لغتنامه دهخدا
خاد. (اِ) بمعنی خات است که غلیواژ باشد. (برهان ) (آنندراج ). زغن باشد یعنی مرغ گوشت ربای ، و او را پند و غیلواج نیز گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). جانوری است پرنده در غایت شهرت که آن را بند و پنده و چوزه لوا و جوزه لواو چنگلاهی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت و برد و گریز.
چو زو حدیث کنی از شهان حدیث مکن
خطا بود که تخلص کنی ز باز بخاد.
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.
شاهان باشند به نزدیک تو
راست چنان چون به بر بازخاد.
چون باز توئی بلند همت
مردار خورد عدوت چون خاد.
گهی عزیمت کرد و گهی هزیمت شد
چنانکه باشد در پیش باز گرسنه خاد.
شیر بینم همی متابع رنگ
باز بینم همی مسخر خاد.
از روی عزیزیست بسته باز
وز خواری باشد گشاده خاد.
همه بی آگهی چو موش از خاد
همه سرمست همچو شاخ از باد.
رهی خوش است ولیکن ز جهل خواجه همی
خوشی نیابد از او هم چنانکه خاد از خوید.
بگیرم آنگه و ریشش یکان یکان بکنم
چو پر چوزه ٔ اندرربوده گرسنه خاد.
دریغ خاد و خر و خوک و خرس با خرچنگ
که بود رهگذر جمله در و دیوارم .
هنر نهفته چو عنقا بماند زانکه نماند
کسی که باز شناسد همای را از خاد.
گرگ را پیشه پوستین دوزیست
در دکانی که عدل تست استاد
هم بجای آرد ار تو فرمائی
باز را دایگی بچه ٔ خاد.
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال .
درآمد یکی خاد چنگال تیز
ربود از کفش گوشت و برد و گریز.
چو زو حدیث کنی از شهان حدیث مکن
خطا بود که تخلص کنی ز باز بخاد.
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.
شاهان باشند به نزدیک تو
راست چنان چون به بر بازخاد.
چون باز توئی بلند همت
مردار خورد عدوت چون خاد.
گهی عزیمت کرد و گهی هزیمت شد
چنانکه باشد در پیش باز گرسنه خاد.
شیر بینم همی متابع رنگ
باز بینم همی مسخر خاد.
از روی عزیزیست بسته باز
وز خواری باشد گشاده خاد.
همه بی آگهی چو موش از خاد
همه سرمست همچو شاخ از باد.
رهی خوش است ولیکن ز جهل خواجه همی
خوشی نیابد از او هم چنانکه خاد از خوید.
بگیرم آنگه و ریشش یکان یکان بکنم
چو پر چوزه ٔ اندرربوده گرسنه خاد.
دریغ خاد و خر و خوک و خرس با خرچنگ
که بود رهگذر جمله در و دیوارم .
هنر نهفته چو عنقا بماند زانکه نماند
کسی که باز شناسد همای را از خاد.
گرگ را پیشه پوستین دوزیست
در دکانی که عدل تست استاد
هم بجای آرد ار تو فرمائی
باز را دایگی بچه ٔ خاد.