حیری
لغتنامه دهخدا
حیری . (اِ) ایوان و رواق و طاق . (از آنندراج ) (برهان ). رواق و ایواق . (صحاح الفرس ). و به این معنی با خاء نقطه دار هم بنظر آمده است . (برهان ) :
یک روز خطا کردم و نانش بشکستم
بشکست مرادست [ و ] برون کرد ز حیری .
یک روز خطا کردم و نانش بشکستم
بشکست مرادست [ و ] برون کرد ز حیری .