حنجر
لغتنامه دهخدا
حنجر. [ ح َ ج َ ] (ع اِ) دوایی است که آنرا سرخ مرد گویند و بعربی عصی الراعی خوانند. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). || حلق و گلو. (غیاث ). حلقوم . (ناظم الاطباء) (غیاث از منتخب ). نای گلو. (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، حناجر :
دشمن ز دو پستان اجل شیر بدوشد
بگذاردحنجر بدم خنجر پیکار.
زمین محراب داوود است از بس سبزه پنداری
گشاده مرغکان بر شاخ چون داوود حنجرها.
اول برفق دانه فشانند پیش مرغ
چون صید شد بقهر ببرند حنجرش .
رجوع به حنجره شود. || آوازی که از حلق برآید. (ناظم الاطباء).
دشمن ز دو پستان اجل شیر بدوشد
بگذاردحنجر بدم خنجر پیکار.
زمین محراب داوود است از بس سبزه پنداری
گشاده مرغکان بر شاخ چون داوود حنجرها.
اول برفق دانه فشانند پیش مرغ
چون صید شد بقهر ببرند حنجرش .
رجوع به حنجره شود. || آوازی که از حلق برآید. (ناظم الاطباء).