حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) :
در حلقه ٔ ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس .
- اشک در چشمان کسی حلقه زدن ؛ در پیرامون چشم از درون اشک پدیدار آمدن بی فروریختن .
- حلقه ٔ اقبال ناممکن جنبانیدن ؛ کنایه از طلب محال کردن . (آنندراج ) :
خیال حلقه ٔ زلفش چو دستت میدهد حافظ
مگر تاحلقه ٔ اقبال ناممکن نجنبانی .
- حلقه انداز ؛ در آنندراج آمده : از صاحب زبانی بتحقیق پیوسته که جوانانی که حقه میکشند و دود آن از دهن آهسته آهسته برمی آرند بصورت حلقه از دهن برمی آید و بعضی پنجه ٔ کوچکی دارند در دست و از آن پنجه حلقه حلقه دود بیرون می کنند و آنرا حلقه انداز گویند :
ز غلیانها دماغ جملگی ساز
ز تنباکو دهنها حلقه انداز.
ز نهیش گشت تنباکو چنان خوار
که هر کس بنگری از اهل بازار
بچابک دستی از بس همعنان است
شریک پیشه ٔ بازیگران است
بغلیان افکند هر دم شکستی
بود در حلقه اندازیش دستی .
- حلقه بر در زدن و حلقه بر سندان زدن ؛ کنایه از طلب فتح باب کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان ). فتح باب طلب کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از تفتیش حال و طلب صاحب خانه . (غیاث ). رجوع به حلقه بر در کوفتن شود.
- حلقه بر در و سندان زدن و کوفتن و ریختن ؛ کنایه از طلب فتح باب کردن و آن چنان بود که تنگه ٔ آهنی را بر تخته ٔ در با میخ بدوزند تا اگر کسی بر در آن خانه آید و خواهد که از آمدن خود صاحب خانه را آگاه سازد حلقه را بر آن تنگه ٔ آهن بزند. (آنندراج ) :
هرکه دایم حلقه بر سندان زند
باشدش روزی بیاید فتح باب .
کمال این حلقه بر سندان زدن چیست
گرت جانیست درباز است در باز.
حلقه بر در کوفتن چون مار دل را میگزد
بسته بهتر آن دری کز سخت رویی واشود.
ز بس کز آشنایان زخم خوردم
زند گر حلقه بر در اژدهایی
چنان دشوار ناید مر دلم را
که کوبد حلقه بر در آشنایی .
نادیده ز خواب غم چو خیزم
حلقه بدر مدینه ریزم .
- حلقه بستن ؛ حلقه زدن . (آنندراج ). حلقه وار جمع شدن . دائره بستن :
وگر دشت ساده بود رزمگاه
بهم حلقه باید که بندد سپاه .
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی برنشست او برنشستند.
هر جا که نشستی او نشستند
آنجا که ستاد حلقه بستند.
نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده ست
که نظرها بتماشای تو پیوسته شده ست .
- حلقه بسته ؛ دربند دایره وار ایستاده یا نشسته :
چون حلقه برون در نشسته
با آن ددگان حلقه بسته .
- حلقه بگوش ؛ گوشواره بر گوش :
وین پری پیکران حلقه بگوش
شاهدی میکنند و جلوه گری .
- || کنایه از مطیع. (شرفنامه ٔ منیری ). منقاد. عبد. بنده . غلام . (انجمن آرا). کنایه از بنده و غلام و فرمانبردار باشد. (برهان ). کنایه از غلام و فرمانبردار چه در ولایت معمول است که بگوش غلام حلقه اندازند از طلا یا نقره . (آنندراج ) :
ز چینی غلامان حلقه بگوش
ز رومی کنیزان زربفت پوش .
ناف شب از مشک فروشان اوست
ماه نو از حلقه بگوشان اوست .
فدای جان تو گر جان من طمع داری
غلام حلقه بگوش آن کند که فرمایند.
بنده ٔ حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش .
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ٔ دوست
هر دم آید غمی از نو بمبارکبادم .
چهارده ساله بتی چابک و شیرین دارم
که بجان حلقه بگوش است مه چارده اش .
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود
کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو.
- حلقه ٔ بینی ؛ آن است که زنان حلقه ٔ طلا با دو دانه ٔ مروارید در میان آن یاقوت در بینی اندازند و آنرا در هندی نتهه خوانند. (آنندراج ) :
باز اعرابی بتی از جلوه ام مدهوش کرد
حلقه در بینی نگاری حلقه ام در گوش کرد.
- حلقه ٔ چاکری ؛ حلقه ٔ غلامی . (آنندراج ) :
کمر بسته خاقان بفرمانبری
بگوش اندرون حلقه ٔ چاکری .
- حَلقه چی ؛ حلقچی . زلیبیا. زولوبیا :
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه ٔ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار.
- حلقه حلقه .
- حلقه حلقه نشستن مردم ؛ دسته دسته بگرد هم حلقه زدن .
- حلقه دار ؛ دارنده ٔ حلقه . طوق دار. در بیت زیر ظاهراً به معنی حاجبان و دربانان :
حلقه داران چرخ کحلی پوش
در ره بندگیش حلقه بگوش .
- حلقه ٔ دام ؛ رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- حلقه ٔ در ؛ چیزی است از آهن ، و یا فلز دیگر بشکل دایره که بدر چسبیده و بوسیله ٔ آن در میزنند. (از اقرب الموارد). ج ، حِلاق ، حِلَق ، حلقات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گاهی لام حلقه مفتوح و مکسور شود یا آنکه حلقه بفتح لام جز جمع حالق وجود ندارد یا لغت ضعیفی است . (از منتهی الارب ).
- حلقه ٔ در زدن ؛ دق الباب . حلقه بدر کوفتن :
پای دراین ره نه و رفتار بین
حلقه ٔ این در زن و اسرار بین .
- حلقه در گوش ؛ کنایه از محکوم و فرمانبردار. (آنندراج ). حلقه بگوش :
نه آنکه بر من و بر آسمانت فرمان نیست
هموست بنده وهم منت حلقه در گوشم .
- حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. (آنندراج ).
- حلقه ربا و حلقه ربای ؛ حلقه رباینده . کننده ٔ حلقه و گیرنده ٔ حلقه :
حلقه شده عدوی او بر سر شه ره اجل
شه چو سماک نیزه در حلقه ربای راستین .
رمحش بجمله حلقه ٔ مه در ربوده باز
رخنه برمح حلقه ربای اندرآمده .
نیزه ش از حلق شیر حلقه ربای
تیغش از قفل گنج حلقه گشای .
- حلقه ربائی ؛ عمل حلقه ربای . رجوع به حلقه ربای شود :
ببین دست خاصان که چون رمح خاقان
بحلقه ربایی چو جولان نماید.
- حلقه زدن ؛ در کوفتن . حلقه ٔ در کوفتن تا در را گشایند. کنایه از طلب کردن فتح باب باشد. (برهان ) :
حلقه زدم گفت در این وقت کیست
گفتم اگر بار دهی آدمی است .
بدر بر حلقه زد خاموش خاموش
برون آمد غلامی حلقه در گوش .
حلقه بر درنتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم بمحلت بگدایی .
- || بمعنی طواف کردن بود. (آنندراج ).
- || خود را گرد پیچیدن چنانکه مار آنگاه که خود را گرد کند. بشکل حلقه شدن . چنبره زدن .
- || پیرامون هم نشستن بطور دایره . جمع شدن . (انجمن آرای ناصری ).
- حلقه ٔ زنجیر ؛ دانه های زنجیر :
به شب نشینی زندانیان برم حسرت
که نقل مجلسشان حلقه های زنجیر است .
- حلقه ٔ ژیمناستیک ؛ (اصطلاح ورزش ) دو حلقه که بوسیله ٔ ریسمانی بر پایه های بلند آویزند و بدان ضمن تاب خوردن حرکات ورزشی انجام دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
- حلقه ٔ سفره ؛ حلقه هایی را گویند که بر دور سفره ٔ چرمین میدوزند. (آنندراج ).
- حلقه ٔ سیمین ؛ کنایه از ماه شب چهاردهم است . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (برهان ).
- || یخی را گویند که در هواهای سرد در حوض های مدور بندد. (آنندراج ) (برهان ).
- حلقه شدن ؛ چنبر شدن . گرد شدن .
- || خمیدن . خم شدن :
شد حلقه قامت من تا بعد ازین رقیب
زین در دگر نراند ما را بهیچ بابی .
گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد
خنده ٔ سوفار گردد غنچه ٔ پیکان او.
- حلقه کردن ؛ دور کسی گرد آمدن :
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان .
- || بشکل حلقه در آوردن . پیچ دادن :
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بربادم .
- حلقه کردن انگشت بر گلوی شیشه ؛ آن است که انگشت را بر گلوی شیشه حلقه ساخته شراب یا گلاب در شیشه ریزند تا بزمین نریزد. (آنندراج ) :
بر گلوی شیشه ساقی حلقه کرد انگشت خویش
باز طوق بندگی در گردن مینا گذاشت .
- حلقه کش ؛ حلقه کشنده . کنایه از بنده و مطیع :
گوش جهان حلقه کش میم اوست
خود دو جهان حلقه ٔ تسلیم اوست .
ساختم از شرم سرافکندگی
گوش ادب حلقه کش بندگی .
من همان سفته گوش حلقه کشم
با خود از چین و با تو از حبشم .
- حلقه کشیدن ؛ عبارت از آن است که عزایم خوانان گرد خویش دایره میکشندتا از آفت دیو و پری مصون بمانند و این را در عرف این طایفه حصار گویند. (آنندراج ) :
حلقه ای گرد خویشتن بکشیم
تا نیاید درون خانه پری .
گر پای بدر می نهم از مرکزشیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده .
- حلقه کشیدن بر نام و حلقه کردن نام و حلقه شدن نام ؛ نام کسی از دایره اعتبار بر آوردن چه میرزایان دفتر وقت ابطال نام کسی حلقه برو درمیکشند. (آنندراج ) :
پیری مرا ز خاطر احباب برده ست
نامم شده ست حلقه ز قد خمیده ام .
نام نیکوی ترا ای بی خبر
حلقه خواهد کرد خط جام می .
تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خود
که پیران می کنند از قامت خود حلقه نام خود.
زود خواهم کرد صائب حلقه نام خویش را
گر به این عنوان ز پیری ها دو تا خواهم شدن .
کی از بدمهری افلاک نقشم بدنشین گردد
کشد گر حلقه ٔ نامم خط دور نگین گردد.
می کنم از باده زاهد تازه غسل توبه را
حلقه بر نام شراب از خط ساغر میکشم .
- حلقه کشیدن چیزی را ؛ قریب به معنی حلقه برنام کشیدن و حلقه کردن نام . (از آنندراج ) :
حلقه می باید کشیدن گوش را
بس که بیکار از سخن نشنیدن است .
- حلقه گرفتن :
تا دید هاله ٔ خط آن پرحجاب را
از شرم چرخ حلقه گرفت آفتاب را.
- حلقه گشای ؛ حلقه گشاینده . بازکننده ٔحلقه :
نیزه اش از حلق شیر حلقه ربای
تیغش از قفل گنج حلقه گشای .
- حلقه گشتن انجمن ؛ دائره وار نشستن آنان :
بپرسید چون حلقه گشت انجمن
از آن سرفرازان لشکرشکن .
- حلقه گوش کردن ؛ مطیع کردن :
دماغ مرا کز غم آمد بجوش
به ابریشم ساز کن حلقه گوش .
- حلقه نهادن ؛ حلقه کردن :
گاهی از آن حلقه ٔ زانو قرار
حلقه نهد گوش فلک را هزار.
- حلقه ٔ نوش ؛ کنایه از لب و دهان است .
- حلقه وار ؛ بسان حلقه . گرد چون حلقه :
ز راه خانه ٔ عصمت نشان مجو از من
که حلقه وار من آن خانه را برون درم .
مارصفت شد فلک حلقه وار
خاک خورد مار سرانجام کار.
و از روی تبرع و تکرم حلقه وار پیرامن حال مسلمانان درآمده . (تاریخ قم ).
- حلقه ٔ یاسین ؛ سوره ٔ یاسین است بر طوماری نبشته و بصورت حلقه درآمده که ماهی یک بار یا بیشتر یا کمتر معتقدین بدان از آن حلقه گذرند تا از آفات مصون مانند.
- دود را حلقه حلقه از دهان بیرون دادن .
|| انتزعت حلقة؛ سبقت بردم از وی . || مره است از حلق . || چون کودک آروغ زند گویند حلقة به معنی حُلِق رأسک حلقة بعد حلقة. (منتهی الارب ). حلقة و کبرةو شحمة سخنی است که بکودک گویند هنگامی که آروغ میزند و معنای آن اینست که زنده بمانی و بزرگ شوی و سرت را دفعه بدفعه بتراشند. (از اقرب الموارد). رجوع به حلق شود. || زره یا هر سلاح که باشد. درع یا هر سلاح . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور. دایره . (فرهنگ فارسی معین ). || رسن . (منتهی الارب ). حبل . (اقرب الموارد). || ظرف خالی مانده بعد از آنکه چیزی در وی کرده باشند. (منتهی الارب ). حلقه ٔ اناء؛ آنچه مانده در ظرف بعداز آنکه آنرا تا نیمه شراب و طعام قرار داده باشند.(اقرب الموارد). || حلقه ٔ حوض ؛ پری حوض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کم ازپری که بلند باشد. (منتهی الارب ). دون الامتلاء. (اقرب الموارد). || داغی است شتران را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جمع. انجمن . حوزه . جامعه . مجمع. محفل . مجلسی که مدور نشسته بوند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
گر بود در حلقه ٔ صد غمزده
حلقه را باشد نگین ماتم زده .
بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه ٔ عارفان مدهوش .
دوش در حلقه ٔ ما قصه ٔ گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ٔ موی تو بود.
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سرّ عشق و ذکر حلقه ٔ عشاق بود.
|| حلقه در عرف ریاضیین سطحی است که دو دایره ٔ غیر متلاقی آنرا احاطه کنند، اگر مرکز آن دو یکی باشد آنرا سطح مطوق خوانند. عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره در مباحث کسوف چنین گفته است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
در حلقه ٔ ما ز راه افسوس
گه رقص کند گهی زمین بوس .
- اشک در چشمان کسی حلقه زدن ؛ در پیرامون چشم از درون اشک پدیدار آمدن بی فروریختن .
- حلقه ٔ اقبال ناممکن جنبانیدن ؛ کنایه از طلب محال کردن . (آنندراج ) :
خیال حلقه ٔ زلفش چو دستت میدهد حافظ
مگر تاحلقه ٔ اقبال ناممکن نجنبانی .
- حلقه انداز ؛ در آنندراج آمده : از صاحب زبانی بتحقیق پیوسته که جوانانی که حقه میکشند و دود آن از دهن آهسته آهسته برمی آرند بصورت حلقه از دهن برمی آید و بعضی پنجه ٔ کوچکی دارند در دست و از آن پنجه حلقه حلقه دود بیرون می کنند و آنرا حلقه انداز گویند :
ز غلیانها دماغ جملگی ساز
ز تنباکو دهنها حلقه انداز.
ز نهیش گشت تنباکو چنان خوار
که هر کس بنگری از اهل بازار
بچابک دستی از بس همعنان است
شریک پیشه ٔ بازیگران است
بغلیان افکند هر دم شکستی
بود در حلقه اندازیش دستی .
- حلقه بر در زدن و حلقه بر سندان زدن ؛ کنایه از طلب فتح باب کردن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان ). فتح باب طلب کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از تفتیش حال و طلب صاحب خانه . (غیاث ). رجوع به حلقه بر در کوفتن شود.
- حلقه بر در و سندان زدن و کوفتن و ریختن ؛ کنایه از طلب فتح باب کردن و آن چنان بود که تنگه ٔ آهنی را بر تخته ٔ در با میخ بدوزند تا اگر کسی بر در آن خانه آید و خواهد که از آمدن خود صاحب خانه را آگاه سازد حلقه را بر آن تنگه ٔ آهن بزند. (آنندراج ) :
هرکه دایم حلقه بر سندان زند
باشدش روزی بیاید فتح باب .
کمال این حلقه بر سندان زدن چیست
گرت جانیست درباز است در باز.
حلقه بر در کوفتن چون مار دل را میگزد
بسته بهتر آن دری کز سخت رویی واشود.
ز بس کز آشنایان زخم خوردم
زند گر حلقه بر در اژدهایی
چنان دشوار ناید مر دلم را
که کوبد حلقه بر در آشنایی .
نادیده ز خواب غم چو خیزم
حلقه بدر مدینه ریزم .
- حلقه بستن ؛ حلقه زدن . (آنندراج ). حلقه وار جمع شدن . دائره بستن :
وگر دشت ساده بود رزمگاه
بهم حلقه باید که بندد سپاه .
همه در گرد شیرین حلقه بستند
چو حالی برنشست او برنشستند.
هر جا که نشستی او نشستند
آنجا که ستاد حلقه بستند.
نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده ست
که نظرها بتماشای تو پیوسته شده ست .
- حلقه بسته ؛ دربند دایره وار ایستاده یا نشسته :
چون حلقه برون در نشسته
با آن ددگان حلقه بسته .
- حلقه بگوش ؛ گوشواره بر گوش :
وین پری پیکران حلقه بگوش
شاهدی میکنند و جلوه گری .
- || کنایه از مطیع. (شرفنامه ٔ منیری ). منقاد. عبد. بنده . غلام . (انجمن آرا). کنایه از بنده و غلام و فرمانبردار باشد. (برهان ). کنایه از غلام و فرمانبردار چه در ولایت معمول است که بگوش غلام حلقه اندازند از طلا یا نقره . (آنندراج ) :
ز چینی غلامان حلقه بگوش
ز رومی کنیزان زربفت پوش .
ناف شب از مشک فروشان اوست
ماه نو از حلقه بگوشان اوست .
فدای جان تو گر جان من طمع داری
غلام حلقه بگوش آن کند که فرمایند.
بنده ٔ حلقه بگوش ار ننوازی برود
لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه بگوش .
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ٔ دوست
هر دم آید غمی از نو بمبارکبادم .
چهارده ساله بتی چابک و شیرین دارم
که بجان حلقه بگوش است مه چارده اش .
تا آسمان ز حلقه بگوشان ما شود
کو عشوه ای ز ابروی همچون هلال تو.
- حلقه ٔ بینی ؛ آن است که زنان حلقه ٔ طلا با دو دانه ٔ مروارید در میان آن یاقوت در بینی اندازند و آنرا در هندی نتهه خوانند. (آنندراج ) :
باز اعرابی بتی از جلوه ام مدهوش کرد
حلقه در بینی نگاری حلقه ام در گوش کرد.
- حلقه ٔ چاکری ؛ حلقه ٔ غلامی . (آنندراج ) :
کمر بسته خاقان بفرمانبری
بگوش اندرون حلقه ٔ چاکری .
- حَلقه چی ؛ حلقچی . زلیبیا. زولوبیا :
باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه ٔ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار.
- حلقه حلقه .
- حلقه حلقه نشستن مردم ؛ دسته دسته بگرد هم حلقه زدن .
- حلقه دار ؛ دارنده ٔ حلقه . طوق دار. در بیت زیر ظاهراً به معنی حاجبان و دربانان :
حلقه داران چرخ کحلی پوش
در ره بندگیش حلقه بگوش .
- حلقه ٔ دام ؛ رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
- حلقه ٔ در ؛ چیزی است از آهن ، و یا فلز دیگر بشکل دایره که بدر چسبیده و بوسیله ٔ آن در میزنند. (از اقرب الموارد). ج ، حِلاق ، حِلَق ، حلقات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گاهی لام حلقه مفتوح و مکسور شود یا آنکه حلقه بفتح لام جز جمع حالق وجود ندارد یا لغت ضعیفی است . (از منتهی الارب ).
- حلقه ٔ در زدن ؛ دق الباب . حلقه بدر کوفتن :
پای دراین ره نه و رفتار بین
حلقه ٔ این در زن و اسرار بین .
- حلقه در گوش ؛ کنایه از محکوم و فرمانبردار. (آنندراج ). حلقه بگوش :
نه آنکه بر من و بر آسمانت فرمان نیست
هموست بنده وهم منت حلقه در گوشم .
- حلقه در گوش کسی کشیدن ؛ کنایه از محکوم و مطیع گردانیدن وی را. (آنندراج ).
- حلقه ربا و حلقه ربای ؛ حلقه رباینده . کننده ٔ حلقه و گیرنده ٔ حلقه :
حلقه شده عدوی او بر سر شه ره اجل
شه چو سماک نیزه در حلقه ربای راستین .
رمحش بجمله حلقه ٔ مه در ربوده باز
رخنه برمح حلقه ربای اندرآمده .
نیزه ش از حلق شیر حلقه ربای
تیغش از قفل گنج حلقه گشای .
- حلقه ربائی ؛ عمل حلقه ربای . رجوع به حلقه ربای شود :
ببین دست خاصان که چون رمح خاقان
بحلقه ربایی چو جولان نماید.
- حلقه زدن ؛ در کوفتن . حلقه ٔ در کوفتن تا در را گشایند. کنایه از طلب کردن فتح باب باشد. (برهان ) :
حلقه زدم گفت در این وقت کیست
گفتم اگر بار دهی آدمی است .
بدر بر حلقه زد خاموش خاموش
برون آمد غلامی حلقه در گوش .
حلقه بر درنتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم بمحلت بگدایی .
- || بمعنی طواف کردن بود. (آنندراج ).
- || خود را گرد پیچیدن چنانکه مار آنگاه که خود را گرد کند. بشکل حلقه شدن . چنبره زدن .
- || پیرامون هم نشستن بطور دایره . جمع شدن . (انجمن آرای ناصری ).
- حلقه ٔ زنجیر ؛ دانه های زنجیر :
به شب نشینی زندانیان برم حسرت
که نقل مجلسشان حلقه های زنجیر است .
- حلقه ٔ ژیمناستیک ؛ (اصطلاح ورزش ) دو حلقه که بوسیله ٔ ریسمانی بر پایه های بلند آویزند و بدان ضمن تاب خوردن حرکات ورزشی انجام دهند. (فرهنگ فارسی معین ).
- حلقه ٔ سفره ؛ حلقه هایی را گویند که بر دور سفره ٔ چرمین میدوزند. (آنندراج ).
- حلقه ٔ سیمین ؛ کنایه از ماه شب چهاردهم است . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (برهان ).
- || یخی را گویند که در هواهای سرد در حوض های مدور بندد. (آنندراج ) (برهان ).
- حلقه شدن ؛ چنبر شدن . گرد شدن .
- || خمیدن . خم شدن :
شد حلقه قامت من تا بعد ازین رقیب
زین در دگر نراند ما را بهیچ بابی .
گر به این عنوان کمان چرخ خواهد حلقه شد
خنده ٔ سوفار گردد غنچه ٔ پیکان او.
- حلقه کردن ؛ دور کسی گرد آمدن :
حلقه کردند او چو شمعی در میان
سجده کردندش همه صحرائیان .
- || بشکل حلقه در آوردن . پیچ دادن :
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بربادم .
- حلقه کردن انگشت بر گلوی شیشه ؛ آن است که انگشت را بر گلوی شیشه حلقه ساخته شراب یا گلاب در شیشه ریزند تا بزمین نریزد. (آنندراج ) :
بر گلوی شیشه ساقی حلقه کرد انگشت خویش
باز طوق بندگی در گردن مینا گذاشت .
- حلقه کش ؛ حلقه کشنده . کنایه از بنده و مطیع :
گوش جهان حلقه کش میم اوست
خود دو جهان حلقه ٔ تسلیم اوست .
ساختم از شرم سرافکندگی
گوش ادب حلقه کش بندگی .
من همان سفته گوش حلقه کشم
با خود از چین و با تو از حبشم .
- حلقه کشیدن ؛ عبارت از آن است که عزایم خوانان گرد خویش دایره میکشندتا از آفت دیو و پری مصون بمانند و این را در عرف این طایفه حصار گویند. (آنندراج ) :
حلقه ای گرد خویشتن بکشیم
تا نیاید درون خانه پری .
گر پای بدر می نهم از مرکزشیراز
ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده .
- حلقه کشیدن بر نام و حلقه کردن نام و حلقه شدن نام ؛ نام کسی از دایره اعتبار بر آوردن چه میرزایان دفتر وقت ابطال نام کسی حلقه برو درمیکشند. (آنندراج ) :
پیری مرا ز خاطر احباب برده ست
نامم شده ست حلقه ز قد خمیده ام .
نام نیکوی ترا ای بی خبر
حلقه خواهد کرد خط جام می .
تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خود
که پیران می کنند از قامت خود حلقه نام خود.
زود خواهم کرد صائب حلقه نام خویش را
گر به این عنوان ز پیری ها دو تا خواهم شدن .
کی از بدمهری افلاک نقشم بدنشین گردد
کشد گر حلقه ٔ نامم خط دور نگین گردد.
می کنم از باده زاهد تازه غسل توبه را
حلقه بر نام شراب از خط ساغر میکشم .
- حلقه کشیدن چیزی را ؛ قریب به معنی حلقه برنام کشیدن و حلقه کردن نام . (از آنندراج ) :
حلقه می باید کشیدن گوش را
بس که بیکار از سخن نشنیدن است .
- حلقه گرفتن :
تا دید هاله ٔ خط آن پرحجاب را
از شرم چرخ حلقه گرفت آفتاب را.
- حلقه گشای ؛ حلقه گشاینده . بازکننده ٔحلقه :
نیزه اش از حلق شیر حلقه ربای
تیغش از قفل گنج حلقه گشای .
- حلقه گشتن انجمن ؛ دائره وار نشستن آنان :
بپرسید چون حلقه گشت انجمن
از آن سرفرازان لشکرشکن .
- حلقه گوش کردن ؛ مطیع کردن :
دماغ مرا کز غم آمد بجوش
به ابریشم ساز کن حلقه گوش .
- حلقه نهادن ؛ حلقه کردن :
گاهی از آن حلقه ٔ زانو قرار
حلقه نهد گوش فلک را هزار.
- حلقه ٔ نوش ؛ کنایه از لب و دهان است .
- حلقه وار ؛ بسان حلقه . گرد چون حلقه :
ز راه خانه ٔ عصمت نشان مجو از من
که حلقه وار من آن خانه را برون درم .
مارصفت شد فلک حلقه وار
خاک خورد مار سرانجام کار.
و از روی تبرع و تکرم حلقه وار پیرامن حال مسلمانان درآمده . (تاریخ قم ).
- حلقه ٔ یاسین ؛ سوره ٔ یاسین است بر طوماری نبشته و بصورت حلقه درآمده که ماهی یک بار یا بیشتر یا کمتر معتقدین بدان از آن حلقه گذرند تا از آفات مصون مانند.
- دود را حلقه حلقه از دهان بیرون دادن .
|| انتزعت حلقة؛ سبقت بردم از وی . || مره است از حلق . || چون کودک آروغ زند گویند حلقة به معنی حُلِق رأسک حلقة بعد حلقة. (منتهی الارب ). حلقة و کبرةو شحمة سخنی است که بکودک گویند هنگامی که آروغ میزند و معنای آن اینست که زنده بمانی و بزرگ شوی و سرت را دفعه بدفعه بتراشند. (از اقرب الموارد). رجوع به حلق شود. || زره یا هر سلاح که باشد. درع یا هر سلاح . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور. دایره . (فرهنگ فارسی معین ). || رسن . (منتهی الارب ). حبل . (اقرب الموارد). || ظرف خالی مانده بعد از آنکه چیزی در وی کرده باشند. (منتهی الارب ). حلقه ٔ اناء؛ آنچه مانده در ظرف بعداز آنکه آنرا تا نیمه شراب و طعام قرار داده باشند.(اقرب الموارد). || حلقه ٔ حوض ؛ پری حوض . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کم ازپری که بلند باشد. (منتهی الارب ). دون الامتلاء. (اقرب الموارد). || داغی است شتران را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || جمع. انجمن . حوزه . جامعه . مجمع. محفل . مجلسی که مدور نشسته بوند. (شرفنامه ٔ منیری ) :
گر بود در حلقه ٔ صد غمزده
حلقه را باشد نگین ماتم زده .
بنشین که هزار فتنه برخاست
از حلقه ٔ عارفان مدهوش .
دوش در حلقه ٔ ما قصه ٔ گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ٔ موی تو بود.
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشین لبان
بحث سرّ عشق و ذکر حلقه ٔ عشاق بود.
|| حلقه در عرف ریاضیین سطحی است که دو دایره ٔ غیر متلاقی آنرا احاطه کنند، اگر مرکز آن دو یکی باشد آنرا سطح مطوق خوانند. عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره در مباحث کسوف چنین گفته است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).