حساب برانداختن
لغتنامه دهخدا
حساب برانداختن . [ ح ِ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب ) رأی زدن و صواب اندیشیدن :
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار آن ساختی .
حسابی که باخود برانداختی
چنان نیست بازی غلط باختی .
حسابی که خاقان برانداختی
به فرمان او کار آن ساختی .
حسابی که باخود برانداختی
چنان نیست بازی غلط باختی .