حریم
لغتنامه دهخدا
حریم . [ ح َ ] (ع ص ) بازداشت کرده و حرام کرده شده که مس آن جائز نیست . چیزی که حرام باشد. چیزی که حرام باشد و دست بدان نتوان کرد. || چیزی که آنرا حمایت کنند و جنگ کنند بر آن . || (اِ) شریک . انباز. || جامه ٔ مُحرِم . || جامه ای که محرمان برکندندی و باز آنرا نپوشیدندی در حرم . || حُرمت . آبروی مردم . || گرداگرد حوض و چاه . پیرامون . پیرامن . (محمودبن عمر ربنجنی ). گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی . اطراف :
در زبان حجت از فر حریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
حرم آل رسول است ترا جای که هیچ
دیو را راه نبوده ست درآن شهره حریم .
بازگو تا چگونه داشته ای
حرمت آن بزرگوار حریم .
شیرمردان به حریمش سگ کهفند همه
اینت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند.
این کعبه را که سد سکندر حریم اوست
خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد.
هر کبوتر کز حریم کعبه ٔ جان آمده
زیر پرش نامه ٔ توفیق پنهان دیده اند.
امسال بین که رفتم زی مکه ٔ مکارم
دیدم حریم حرمت کعبه در او مجاور.
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است .
- حریم بئر یا حریم البئر ؛ پیرامن چاه . پیرامون چاه . گرداگرد چاه . سرچاه . کنار چاه . کناره ٔ چاه .
- حریم حوض ؛ گرداگرد حوض . (دهار).
- حریم دار ؛ پیرامون خانه از حقوق و مرافق آن . آنچه نسبت بخانه و چاه داشته باشد از حقوق . مقابل متن ، و آن آن مقدار از زمین است که تنها مالک خانه را در آن حقوق خاص است : این خانه متناً و حریماً هزار گز است . اصلاً این کلمه را بحریم چاه و اطراف آن اطلاق میکرده اند و سپس جای ممنوع و منهی التقرب را بدین نام نامیدند. (معجم البلدان ).
- حریم شهر ؛ گرداگرد شهر .
|| کسانی که عرفاً عرض شخص بشمار میروند. (فقه ).
- در حریم ؛ در کنف . در حمایت :
در حریم خانه ٔ پیغمبرت
مرمرا از تست در دو جهان نعیم .
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو
چون در حریم و قصر امام الوری شدم .
شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین
که محرومند از این عشرت هوس گویان یونانی .
و جباران کامکار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه ).
نمانده در حریم پادشائی
وشاقی جز غلامان سرائی .
وانکه در مأمن و انصاف و حریم عدلش
گرگ را با بره چون وامق وعذرا بینی .
|| در بیت ذیل خاقانی از حریم ملک و مملکت اراده کرده است :
در ابخازیان اینک گشاده
حریم رومیان آنک مهیا.
در زبان حجت از فر حریم ذوالفقار
شعر در معنی بسان عنبر سارا شود.
حرم آل رسول است ترا جای که هیچ
دیو را راه نبوده ست درآن شهره حریم .
بازگو تا چگونه داشته ای
حرمت آن بزرگوار حریم .
شیرمردان به حریمش سگ کهفند همه
اینت شیران که مدد ز آتش هیجا بینند.
این کعبه را که سد سکندر حریم اوست
خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد.
هر کبوتر کز حریم کعبه ٔ جان آمده
زیر پرش نامه ٔ توفیق پنهان دیده اند.
امسال بین که رفتم زی مکه ٔ مکارم
دیدم حریم حرمت کعبه در او مجاور.
منزل تردامنان نبود حریم کوی دوست
هرکه نبود پاکدامن در حرم نامحرم است .
- حریم بئر یا حریم البئر ؛ پیرامن چاه . پیرامون چاه . گرداگرد چاه . سرچاه . کنار چاه . کناره ٔ چاه .
- حریم حوض ؛ گرداگرد حوض . (دهار).
- حریم دار ؛ پیرامون خانه از حقوق و مرافق آن . آنچه نسبت بخانه و چاه داشته باشد از حقوق . مقابل متن ، و آن آن مقدار از زمین است که تنها مالک خانه را در آن حقوق خاص است : این خانه متناً و حریماً هزار گز است . اصلاً این کلمه را بحریم چاه و اطراف آن اطلاق میکرده اند و سپس جای ممنوع و منهی التقرب را بدین نام نامیدند. (معجم البلدان ).
- حریم شهر ؛ گرداگرد شهر .
|| کسانی که عرفاً عرض شخص بشمار میروند. (فقه ).
- در حریم ؛ در کنف . در حمایت :
در حریم خانه ٔ پیغمبرت
مرمرا از تست در دو جهان نعیم .
فریاد یافتم ز جفا و دهای دیو
چون در حریم و قصر امام الوری شدم .
شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین
که محرومند از این عشرت هوس گویان یونانی .
و جباران کامکار در حریم روزگار او امان طلبیدند. (کلیله و دمنه ).
نمانده در حریم پادشائی
وشاقی جز غلامان سرائی .
وانکه در مأمن و انصاف و حریم عدلش
گرگ را با بره چون وامق وعذرا بینی .
|| در بیت ذیل خاقانی از حریم ملک و مملکت اراده کرده است :
در ابخازیان اینک گشاده
حریم رومیان آنک مهیا.