حرز جان
لغتنامه دهخدا
حرز جان . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) حرز روح . حرز روان . تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند :
مدحهای تو حرز جان سازم
در بیابان و بیشه و کودر.
حرز جان تو بس بود ز بلا
مدحت شهریار بنده نواز.
پار آن قصیده گفت که تعویذ عقل بود
وامسال این قصیده که هم حرز جان اوست .
مدحهای تو حرز جان سازم
در بیابان و بیشه و کودر.
حرز جان تو بس بود ز بلا
مدحت شهریار بنده نواز.
پار آن قصیده گفت که تعویذ عقل بود
وامسال این قصیده که هم حرز جان اوست .