حربگه
لغتنامه دهخدا
حربگه . [ ح َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) حربگاه :
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت
از معجزات خویش قویتر ز قوتش .
که اِستاد با ذوالفقار مجرد
به هر حربگه بر یمین محمد؟
حربگه مرد سخندان بسی
صعبتر از معرکه ٔ حملت است .
میل تو به حربگه فزون بینند
از میل طفیلیان به مهمانی .
در حربگه پیمبر ما معجزی نداشت
از معجزات خویش قویتر ز قوتش .
که اِستاد با ذوالفقار مجرد
به هر حربگه بر یمین محمد؟
حربگه مرد سخندان بسی
صعبتر از معرکه ٔ حملت است .
میل تو به حربگه فزون بینند
از میل طفیلیان به مهمانی .