حجاج
لغتنامه دهخدا
حجاج . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابن ذی عنق احمسی . ابن سکن از طریق طارق بن شهاب از قیس بن ابی حازم از او روایت کند که با دسته ای از خویشان خود به نزد پیغمبر آمد. سیف در فتوح گوید: او یکی از گواهان عهدنامه ای بود که خالدبن ولید در عراق به سال دوازدهم نبشت . وی تحت امارت خالد بر برخی از نواحی حیرة حکم راند. (الاصابة ج 1 ص 326 قسم 1).