حافظی
لغتنامه دهخدا
حافظی . [ ف ِ ] (اِخ ) (خواجه ...) از دارالامان کرمان است ، اما از بسیاری اقامت در شهر هرات میتوان گفت از آنجاست . طالب علم است ، و از حکاکی صاحب وقوف . او راست :
فروغ ماه رخت دیده را پرآب کند
کسی ندیده که مه کار آفتاب کند.
وی از شعرای ایران است و به زمان شاه عباس پیشه ٔ حکاکی داشت ، فاضل و عالم بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
فروغ ماه رخت دیده را پرآب کند
کسی ندیده که مه کار آفتاب کند.
وی از شعرای ایران است و به زمان شاه عباس پیشه ٔ حکاکی داشت ، فاضل و عالم بود. (قاموس الاعلام ترکی ).