جوان کردن
لغتنامه دهخدا
جوان کردن . [ ج َک َ دَ ] (مص مرکب ) جوان ساختن . جوان نمودن . || مجازاً، بدولت رساندن . رونق دادن :
شاید که زمین خرقه بپوشد که چو سعدی
پیرانه سرش دولت بخت تو جوان کرد.
شاید که زمین خرقه بپوشد که چو سعدی
پیرانه سرش دولت بخت تو جوان کرد.