جواری
لغتنامه دهخدا
جواری . [ ج َ ] (ع اِ) ج ِ جاریة. کنیزکان . دختران . اماء. (منتهی الارب ) : جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
بنده زاده آن خداوند مجید
زاده ازپشت جواری و عبید.
|| کشتی های بزرگ . کشتیهای رونده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : بفرمود تا جواری و منشآت و مراکب و سفائن را ترتیب سازد. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان ). رجوع به جاریة شود.
بنده زاده آن خداوند مجید
زاده ازپشت جواری و عبید.
|| کشتی های بزرگ . کشتیهای رونده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) : بفرمود تا جواری و منشآت و مراکب و سفائن را ترتیب سازد. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان ). رجوع به جاریة شود.