جهش
لغتنامه دهخدا
جهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش :
سر بجهد چونکه بخواهد شکست
وین جهش امروز در این خاک هست .
|| سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت :
چو بر تخت بنشست کرد آفرین
به نیکی جهش بر جهان آفرین .
چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه
ورا دید با بنده در پیشگاه .
سر بجهد چونکه بخواهد شکست
وین جهش امروز در این خاک هست .
|| سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت :
چو بر تخت بنشست کرد آفرین
به نیکی جهش بر جهان آفرین .
چو آن بدجهش رفت نزدیک شاه
ورا دید با بنده در پیشگاه .