جهد کردن
لغتنامه دهخدا
جهد کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . سعی کردن :
ور جهد کند خواجه و گوید نخورم می
با جان و سر سلطان سوگندش میده .
جهد کردیم تا نیالاید
بخرابات دامن پرهیز.
ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی
ور پای بسته ای بدعا دست برگشا.
بسر نیامده طومار عمر جهدی کن
که چون قلم ز تودر هر قدم اثر مانَد.
ور جهد کند خواجه و گوید نخورم می
با جان و سر سلطان سوگندش میده .
جهد کردیم تا نیالاید
بخرابات دامن پرهیز.
ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی
ور پای بسته ای بدعا دست برگشا.
بسر نیامده طومار عمر جهدی کن
که چون قلم ز تودر هر قدم اثر مانَد.