جهان آزمای
لغتنامه دهخدا
جهان آزمای . [ ج َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) آزماینده ٔ جهان . تجربه گیرنده از جهان . مجرب . جهان دیده . کارآزموده :
از او کارگرتر جهان آزمای
ندیده ست بیننده ٔ جانگزای .
همانا که پیش جهان آزمای
جهان هست از این نیکمردان بجای .
گزین فیلسوف جهان آزمای
سخن را چنین کرد برقعگشای .
از او کارگرتر جهان آزمای
ندیده ست بیننده ٔ جانگزای .
همانا که پیش جهان آزمای
جهان هست از این نیکمردان بجای .
گزین فیلسوف جهان آزمای
سخن را چنین کرد برقعگشای .