جفته
لغتنامه دهخدا
جفته . [ ج َ ت َ / ت ِ ] (ص ) کژشده . خمیده و دوتاگشته . (شرفنامه ٔ منیری ). خمیده و کج . (برهان ). چفته :
بدان ماند این قامت جفته ام
که گوئی به گل در فرورفته ام .
شهنشاهی که بهر خدمت او
همیشه پشت گردون جفته باشد.
|| (اِ) چوب بندی تاک . (برهان ). داربستی که شاخه های درخت مو را بدان تکیه دهند. || سقف خانه و طاق ایوان :
تا زند هر صبحدم شاه کواکب
جفته ٔزرّین برین قصر زبرجد.
بدان ماند این قامت جفته ام
که گوئی به گل در فرورفته ام .
شهنشاهی که بهر خدمت او
همیشه پشت گردون جفته باشد.
|| (اِ) چوب بندی تاک . (برهان ). داربستی که شاخه های درخت مو را بدان تکیه دهند. || سقف خانه و طاق ایوان :
تا زند هر صبحدم شاه کواکب
جفته ٔزرّین برین قصر زبرجد.