جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) (سید ...) امیرعلیشیر نوائی در تذکره گوید: پسر محمد نوربخش است و برادر شاه قاسم انوار است و طبع خوب دارد اما پدرش دعوی مهدی گری کرد و بسیار ملامت و فتنه بر سر خود آورد و مدت چل سال بر فوتش گذشته و هنوز سید بر این عقیده است که پدرش مهدی بود. با وجود این همه خوبی این مطلع از اوست :
ترک من دست چو بر خنجر بیداد برد
تشنه را شوق زلال خضر از یاد برد.
ترک من دست چو بر خنجر بیداد برد
تشنه را شوق زلال خضر از یاد برد.