جعد
لغتنامه دهخدا
جعد. [ ج َ ] (ع اِ) موی مرغول .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پشک . بشک . مرغول . پیچیده . درهم پیچیده . زره . شکن . شکنج . مجعد. موی پیچیده . موی شکسته . موی مجعد. وژگال ، مقابل خوار وفرخال . موی کوتاه ، مقابل سبط و مسترسل :
سر زلف و جعدش چو مشکین زره
فکنده ست گوئی گره بر گره .
چو بنمود شب جعد زلف سیاه
از اندیشه خمیده شد پشت ماه .
حلقه ٔ جعدش پر تاب و گره
حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر.
ز بهر آن که به جعد و به زلف او مانم
به حیله تن را گه جیم کردمی گه دال .
گفتم که مشک نابست آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب .
همچو آوازکمان آوای گرگان اندرو
همچو جعد زنگیان شاخ گیاهان پرشکن .
همچنین دایم نخواهد ماند بر گشت زمان
روی خوبت ششتری و موی جعدت مرغزی .
نشود رسته بر آن کس که ربوده ست دلش
زلف چون نون و قد چون الف و جعد چو میم .
مردی بوده است [ جمشید ] قوی ، کشیده ریش و نیکوروی و جعدموی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127).
شب چو جعد زنگیان کوته شده
وز عذار آسمان برخاسته .
بیا که عاشق آن روی و موی جعد توایم
ثناسرای و دعاگوی فال سعد توایم .
آنگه که جعد زلف پریشان برافکند
صد دل به زیر طره ٔ طرار بنگرید.
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها.
|| زلف . گیسو. (آنندراج ) مو. موی :
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو در سرخاره .
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویز جد.
غلامان فرستمت با خواسته
نگاران با جعد آراسته .
همه غالیه جعد مشکین کمند
پرستنده با مادر از بن بکند.
سر و جعد آن پهلوان جهان
چو سیمین زره بر گل ارغوان .
یکی چون عاشق بیدل ، دوم چون جعد معشوقه
سیم چون مژه ٔ مجنون ،چهارم چون لب لیلی .
عروس بهاری کنون از بنفشه
گشن جعد و از لاله رخسار دارد.
عنقا برکرد سر، گفت کزین طایفه
دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب .
آویختی آفتاب بر دوش
از سلسله های جعد پرخم .
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی .
چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعد شب از گرد عدم شانه کرد.
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده .
مرا همچنین جعد شبرنگ بود
قبا در بر از نازکی تنگ بود.
غلام باد صباحم غلام باد صبا
که با کلاله وجعدت همی کند بازی .
غیر آن جعد نگار مقبلم
گر دوصد زنجیر آری بگسلم .
طره ٔ مشکین و جعد عنبرینش هرزمان
سینه و رخسار من در مشک و درعنبر گرفت .
|| مرد پیچان موی . || مرد کوتاه گرداندام . || مرد سخی . مرد بخشنده . (منتهی الارب ). مردم جوانمرد. (مهذب الاسماء). || مرد بخیل . (منتهی الارب ). از اضداد است . || شتر بسیارپشم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || موی رنگین . (مهذب الاسماء). || ریشه های علم . ریشه هائی که از درفش آویزان است . جعد منجوق :
درفشی پس اوست پیکر چو ماه
تنش لعل و جعدش چو مشک سیاه .
به هر سو دیلمی گردن به عیوق
فروهشته کله چون جعد منجوق .
- بعیر جعد ؛ شتر بسیارپشم . (منتهی الارب ).
- بعیر جعداللغام ؛ شتری که کفک دهان وی توبرتو باشد. (منتهی الارب ).
- تراب جعد ؛ خاک نرم و نمناک . (منتهی الارب ).
- جعدالاصابع ؛ مرد کوتاه انگشتان . (منتهی الارب ).
- جعد انگشت ؛ کنایه از بخل و خست باشد. (برهان قاطع).
- جعد بافته ؛ گیسوی بافته . موی تافته . ضفیره . (دهار).
- جعد پرخم ؛ به اصطلاح اهل موسیقی کنایه از مبالغه در تحریرات دل آویز. (آنندراج ).
- جعد زخمه ؛ کنایه از جعد مکلف و چار شاخ :
چه خوش حیات چه ناخوش چو آخرست زوال
چه جعد زخمه چه ساده چو خارجست نوا.
- جعد ساده ؛ کنایه از جعد غیر مکلف و جمع شده .
- || به اصطلاح اهل موسیقی عبارت از ساده خوانی است . (آنندراج ).
- جعد شتر ؛ کنایه از بسیاری پشم است در بدن مردم . (برهان قاطع).
- جعد شمشاد ؛ طره ٔ شمشاد :
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .
- جعدالقفا ؛ بدحسب . (منتهی الارب ).
- جعد قلم ؛ کنایه از سیاهی و مرکبی است که در شکاف و چاک و پشت قلم باشد. (برهان قاطع).
- || کنایه از سخنان خوب و لطیف است . (برهان قاطع).
- جعد موی ؛ پشک . (زمخشری ).
- || خط منحنی مقوس . (برهان قاطع).
- جعد گره گیر ؛ مویی را گویند که هر تارش برهم نشسته و بخودپیچیده باشد. (برهان قاطع) :
غمزه زبان تیزتر از خارها
جعد گره گیرتر از کارها.
- جعدالیدین ؛ مرد بخیل . (منتهی الارب ).
- حیس جعد ؛ حیس سطبر و بسته و آن نوعی از طعام است که از خرما و روغن و ماست ترتیب دهند. (منتهی الارب ).
- خد جعد ؛ رخسار کوتاه و ناکشیده . (منتهی الارب ).
- زبد جعد ؛ کفک توبرتو.(منتهی الارب ).
- وجه جعد ؛ روی گرد کم نمک . (منتهی الارب ).
سر زلف و جعدش چو مشکین زره
فکنده ست گوئی گره بر گره .
چو بنمود شب جعد زلف سیاه
از اندیشه خمیده شد پشت ماه .
حلقه ٔ جعدش پر تاب و گره
حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر.
ز بهر آن که به جعد و به زلف او مانم
به حیله تن را گه جیم کردمی گه دال .
گفتم که مشک نابست آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب .
همچو آوازکمان آوای گرگان اندرو
همچو جعد زنگیان شاخ گیاهان پرشکن .
همچنین دایم نخواهد ماند بر گشت زمان
روی خوبت ششتری و موی جعدت مرغزی .
نشود رسته بر آن کس که ربوده ست دلش
زلف چون نون و قد چون الف و جعد چو میم .
مردی بوده است [ جمشید ] قوی ، کشیده ریش و نیکوروی و جعدموی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 127).
شب چو جعد زنگیان کوته شده
وز عذار آسمان برخاسته .
بیا که عاشق آن روی و موی جعد توایم
ثناسرای و دعاگوی فال سعد توایم .
آنگه که جعد زلف پریشان برافکند
صد دل به زیر طره ٔ طرار بنگرید.
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها.
|| زلف . گیسو. (آنندراج ) مو. موی :
جعدی سیاه دارد کز گشنی
پنهان شود بدو در سرخاره .
سلسله جعدی بنفشه عارضی
کش فریدون افدر و پرویز جد.
غلامان فرستمت با خواسته
نگاران با جعد آراسته .
همه غالیه جعد مشکین کمند
پرستنده با مادر از بن بکند.
سر و جعد آن پهلوان جهان
چو سیمین زره بر گل ارغوان .
یکی چون عاشق بیدل ، دوم چون جعد معشوقه
سیم چون مژه ٔ مجنون ،چهارم چون لب لیلی .
عروس بهاری کنون از بنفشه
گشن جعد و از لاله رخسار دارد.
عنقا برکرد سر، گفت کزین طایفه
دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب .
آویختی آفتاب بر دوش
از سلسله های جعد پرخم .
گهی مرغول جعدش باز کردی
ز شب بر ماه مشک انداز کردی .
چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعد شب از گرد عدم شانه کرد.
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده .
مرا همچنین جعد شبرنگ بود
قبا در بر از نازکی تنگ بود.
غلام باد صباحم غلام باد صبا
که با کلاله وجعدت همی کند بازی .
غیر آن جعد نگار مقبلم
گر دوصد زنجیر آری بگسلم .
طره ٔ مشکین و جعد عنبرینش هرزمان
سینه و رخسار من در مشک و درعنبر گرفت .
|| مرد پیچان موی . || مرد کوتاه گرداندام . || مرد سخی . مرد بخشنده . (منتهی الارب ). مردم جوانمرد. (مهذب الاسماء). || مرد بخیل . (منتهی الارب ). از اضداد است . || شتر بسیارپشم . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || موی رنگین . (مهذب الاسماء). || ریشه های علم . ریشه هائی که از درفش آویزان است . جعد منجوق :
درفشی پس اوست پیکر چو ماه
تنش لعل و جعدش چو مشک سیاه .
به هر سو دیلمی گردن به عیوق
فروهشته کله چون جعد منجوق .
- بعیر جعد ؛ شتر بسیارپشم . (منتهی الارب ).
- بعیر جعداللغام ؛ شتری که کفک دهان وی توبرتو باشد. (منتهی الارب ).
- تراب جعد ؛ خاک نرم و نمناک . (منتهی الارب ).
- جعدالاصابع ؛ مرد کوتاه انگشتان . (منتهی الارب ).
- جعد انگشت ؛ کنایه از بخل و خست باشد. (برهان قاطع).
- جعد بافته ؛ گیسوی بافته . موی تافته . ضفیره . (دهار).
- جعد پرخم ؛ به اصطلاح اهل موسیقی کنایه از مبالغه در تحریرات دل آویز. (آنندراج ).
- جعد زخمه ؛ کنایه از جعد مکلف و چار شاخ :
چه خوش حیات چه ناخوش چو آخرست زوال
چه جعد زخمه چه ساده چو خارجست نوا.
- جعد ساده ؛ کنایه از جعد غیر مکلف و جمع شده .
- || به اصطلاح اهل موسیقی عبارت از ساده خوانی است . (آنندراج ).
- جعد شتر ؛ کنایه از بسیاری پشم است در بدن مردم . (برهان قاطع).
- جعد شمشاد ؛ طره ٔ شمشاد :
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .
- جعدالقفا ؛ بدحسب . (منتهی الارب ).
- جعد قلم ؛ کنایه از سیاهی و مرکبی است که در شکاف و چاک و پشت قلم باشد. (برهان قاطع).
- || کنایه از سخنان خوب و لطیف است . (برهان قاطع).
- جعد موی ؛ پشک . (زمخشری ).
- || خط منحنی مقوس . (برهان قاطع).
- جعد گره گیر ؛ مویی را گویند که هر تارش برهم نشسته و بخودپیچیده باشد. (برهان قاطع) :
غمزه زبان تیزتر از خارها
جعد گره گیرتر از کارها.
- جعدالیدین ؛ مرد بخیل . (منتهی الارب ).
- حیس جعد ؛ حیس سطبر و بسته و آن نوعی از طعام است که از خرما و روغن و ماست ترتیب دهند. (منتهی الارب ).
- خد جعد ؛ رخسار کوتاه و ناکشیده . (منتهی الارب ).
- زبد جعد ؛ کفک توبرتو.(منتهی الارب ).
- وجه جعد ؛ روی گرد کم نمک . (منتهی الارب ).