جرم
لغتنامه دهخدا
جرم . [ ج ُ ] (ع اِ) گناه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (غیاث اللغات ). گناه . خزده . خطا.(ناظم الاطباء). ذنب . تعدی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد): ومنه «ما فی هذا جرم ». (اقرب الموارد). بزه . جناح . عصیان . اثم . مأثم . معصیت . ذنب . ناشایست . جناح . جریمة. خطا. ج ، اَجرام . جُروم . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اصطلاح حقوقی ): از مجموع قوانین جزائی و قانونی اساسی چنین استنباط میشود که جرم ، عملی مثبت یا منفی است که قانون آن را منع کرده و برای ارتکاب آن مجازاتی مقرر شده هرگاه مرتکب بقصد آن را انجام داده باشد. مؤلف حقوق جنائی در تعریف جرم آرد: تعریف جرم بر حسب مکتبهای مختلف جزائی متفاوت است . به عقیده ٔ طرفداران مکتب عدالت مطلقه جرم عبارت از عملی است که مخالف اخلاق و عدالت باشد. در نظر کاروفالو، در صورتی که به آن قسمت از حس درستی و نیکوکاری که همیشه و همه جا مورد قبول واقع شده است دستبرد و اهانت شود، جرم صورت گرفته است . کارارا بدین شرح از جرم تعریف کرده است «نقض قانون مملکتی در اثر عمل خارجی در صورتی که انجام دادن وظیفه و یا اعمال حقی آن را تجویز نکند و مستوجب مجازات هم شود جرم نامیده میشود». تعریف اخیر از این جهت که عناصر سه گانه ٔ جرم (عنصر قانونی ، عنصر مادی ، عنصر اخلاقی ) را در بردارد بر سایر تعاریف رجحان دارد. عناصر تشکیل دهنده ٔ جرم : برای اینکه عملی از لحاظ اجتماعی جرم شناخته شود و قابل مجازات باشد، سه شرط لازم دارد اول ، تجاوز بقانون جزا که آن را عنصر قانونی گویند. دوم ، عمل یا کردار مادی که آن را عنصر مادی جرم گویند. سوم ، قصد ارتکاب جرم که عنصر اخلاقی جرم نامیده می شود. منظور از ... عنصر قانونی این است که هیچ عملی را نمیتوان جرم دانست مگر آنچه قانون قبلاً تصریح کرده باشد و همان مضمون مثل معروف «هیچ جرمی بدون قانون وجود پیدا نمیکند» میباشد. مقصود از عنصر مادی جرم آن است ، که تنها قصد انجام دادن عملی هرچند غیرقانونی باشد جرم نیست و برای اینکه جرم وجود خارجی پیدا کند، پیدایش یک عمل خارجی مادی لازم دارد. عنصر اخلاقی جرم ، داعی و اراده و قصد داشتن در ارتکاب عمل ممنوع است بعبارت دیگر لازم است که با سبق تصمیم و اراده و سوء نیت عمل ممنوع را انجام داده باشد، تا جرم شناخته شود. (از کتاب حقوق جنائی عبدالحسین علی آبادی ج 1 صص 42 - 61). || (ع مص ) گناه کردن . (دهار). گناه بکردن . (تاج المصادر بیهقی ) :
این نواحی را بکنند و بسوزند و بسیار بدنامی حاصل آید و سه هزار درم نیابند، این است بزرگ جرمی . (تاریخ بیهقی ص 468).
جزآن جرمی ندانم خویشتن را
که بی حجت نمیگویم مقالی .
ماجرم چه کردیم نزادیم بدان وقت
محروم چراییم ز پیغمبر و مضطر.
دانی که نیست آن خر مسکین را
جز جهل هیچ جرم و گنه کاری .
نباید تا نباشد جرم عذری
نه صلحی تا نباشد کارزاری .
نمیدانم در آنچه میان من و شیر رفته است خود را جرمی ... (کلیله و دمنه ). اصحاب حزم ... جرم ستور را عقوبت ظاهر جایز نشمرند. (کلیله و دمنه ).
ز جرم جرم نماند اثر برحمت تو
اگر بود ز ثری جرم تا اثیر مرا.
آنچه خود میکنی ز فضل مگوی
وانچه او می کند ز جرم بپوش .
جرم من آن است کز خزائن عرشی
گنج خدایم ولی گدای صفاهان .
در مناجاتی که سرمستان کنند
جرم آن سبوح خوان درخواستند.
چون همی خایی تو دندان بر عدو
چون همی بینی گناه و جرم او.
عذر احمق بدتر از جرمش بود.
مرا چون بود دامن از جرم پاک
ندارم ز خبث بداندیش پاک .
نزدیک من آن است که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .
چه جرم دیده خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
تا ملک از سرجرم او درگذشت . (گلستان ).
خواجه هر چند پرهنر داند
جرم خود بنده نیکتر داند.
گر دوستیت جرم است آن جرم کرده آید
از بهر این نگیرند از دوستان کناره .
جرمی که از تو آمد برخویشتن گرفتم
بسیار جهد کردم ناخواست را چه چاره .
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی .
چرا ترسم ز ناکرده گناهی
نپیچد جرم نا کرده روانی .
- جرم بخشیدن ؛ از سر تقصیر کسی درگذشتن :
سنگ میزان پشیمانی اگر نیست سبک
جرم هر چند گران است خدا میبخشد.
- جرم بردن ؛ پاک کردن گناه و تقصیر :
پیاله گیرو ز آلایش گناه مترس
که برد طاعت یکماهه جرم یکساله .
- جرم بستن ؛ گناه و تقصیر به گردن دیگری گذاشتن :
به هر جفا که کنی بر زمانه بندی جرم
کسی ز فعل تو آگاه نیست پنداری
- جرم پرسیدن ؛ مؤاخذه و محاسبه کردن گناه و تقصیر :
ای کاش بدوزخ بفرستند و بپرسند
جرمم که ندارد سر سودای اقامت .
- جرم داشتن ؛ گناه داشتن . بزه داشتن :
اگر دامن آلوده گردد به می
حرام است جرمی ندارد به پی .
- جرم دیدن ؛ آگاه شدن از گناه و تقصیر :
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
- جرم رفتن ؛ گناه و تقصیر سرزدن :
ربوده بود ز من یار من مرا یارب
چه جرم رفت که دیگر بمن گذاشت مرا
- جرم کردن ؛ گناه کردن . تقصیر ورزیدن :
هم بزیر لگدت همچو هبا کردم
بیگنه بودی این جرم چرا کردم .
هیچ جرمی نکرده ام هرگز
کاید او را همی ز من آزار.
یارب چه جرم کرد صراحی که خون جام
با نغمه های غلغلش اندر گلو ببست .
- جرم گرفتن ؛ مجازات کردن . جریمه کردن :
باده جرم عیش گیرد از دل هشیار ما
خون گل خواهد بهار از گوشه ٔ دستار ما.
- جرم نهادن ؛ گناه و تقصیر را بگردن دیگری نهادن . جرم را به دیگری بستن :
گر گنه از کور زاید جرم چون بر کر نهیم .
از کبر بر مراددل کس نبوده ای
تهمت به بخت و جرم بر اختر نهاده ای .
|| آنچه از گناهکار به زور ستانند. (بهارعجم ) (آنندراج ).
این نواحی را بکنند و بسوزند و بسیار بدنامی حاصل آید و سه هزار درم نیابند، این است بزرگ جرمی . (تاریخ بیهقی ص 468).
جزآن جرمی ندانم خویشتن را
که بی حجت نمیگویم مقالی .
ماجرم چه کردیم نزادیم بدان وقت
محروم چراییم ز پیغمبر و مضطر.
دانی که نیست آن خر مسکین را
جز جهل هیچ جرم و گنه کاری .
نباید تا نباشد جرم عذری
نه صلحی تا نباشد کارزاری .
نمیدانم در آنچه میان من و شیر رفته است خود را جرمی ... (کلیله و دمنه ). اصحاب حزم ... جرم ستور را عقوبت ظاهر جایز نشمرند. (کلیله و دمنه ).
ز جرم جرم نماند اثر برحمت تو
اگر بود ز ثری جرم تا اثیر مرا.
آنچه خود میکنی ز فضل مگوی
وانچه او می کند ز جرم بپوش .
جرم من آن است کز خزائن عرشی
گنج خدایم ولی گدای صفاهان .
در مناجاتی که سرمستان کنند
جرم آن سبوح خوان درخواستند.
چون همی خایی تو دندان بر عدو
چون همی بینی گناه و جرم او.
عذر احمق بدتر از جرمش بود.
مرا چون بود دامن از جرم پاک
ندارم ز خبث بداندیش پاک .
نزدیک من آن است که هر جرم و خطائی
کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن .
چه جرم دیده خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
تا ملک از سرجرم او درگذشت . (گلستان ).
خواجه هر چند پرهنر داند
جرم خود بنده نیکتر داند.
گر دوستیت جرم است آن جرم کرده آید
از بهر این نگیرند از دوستان کناره .
جرمی که از تو آمد برخویشتن گرفتم
بسیار جهد کردم ناخواست را چه چاره .
خود کردن و جرم دوستان دیدن
رسمی است که در جهان تو آوردی .
چرا ترسم ز ناکرده گناهی
نپیچد جرم نا کرده روانی .
- جرم بخشیدن ؛ از سر تقصیر کسی درگذشتن :
سنگ میزان پشیمانی اگر نیست سبک
جرم هر چند گران است خدا میبخشد.
- جرم بردن ؛ پاک کردن گناه و تقصیر :
پیاله گیرو ز آلایش گناه مترس
که برد طاعت یکماهه جرم یکساله .
- جرم بستن ؛ گناه و تقصیر به گردن دیگری گذاشتن :
به هر جفا که کنی بر زمانه بندی جرم
کسی ز فعل تو آگاه نیست پنداری
- جرم پرسیدن ؛ مؤاخذه و محاسبه کردن گناه و تقصیر :
ای کاش بدوزخ بفرستند و بپرسند
جرمم که ندارد سر سودای اقامت .
- جرم داشتن ؛ گناه داشتن . بزه داشتن :
اگر دامن آلوده گردد به می
حرام است جرمی ندارد به پی .
- جرم دیدن ؛ آگاه شدن از گناه و تقصیر :
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
- جرم رفتن ؛ گناه و تقصیر سرزدن :
ربوده بود ز من یار من مرا یارب
چه جرم رفت که دیگر بمن گذاشت مرا
- جرم کردن ؛ گناه کردن . تقصیر ورزیدن :
هم بزیر لگدت همچو هبا کردم
بیگنه بودی این جرم چرا کردم .
هیچ جرمی نکرده ام هرگز
کاید او را همی ز من آزار.
یارب چه جرم کرد صراحی که خون جام
با نغمه های غلغلش اندر گلو ببست .
- جرم گرفتن ؛ مجازات کردن . جریمه کردن :
باده جرم عیش گیرد از دل هشیار ما
خون گل خواهد بهار از گوشه ٔ دستار ما.
- جرم نهادن ؛ گناه و تقصیر را بگردن دیگری نهادن . جرم را به دیگری بستن :
گر گنه از کور زاید جرم چون بر کر نهیم .
از کبر بر مراددل کس نبوده ای
تهمت به بخت و جرم بر اختر نهاده ای .
|| آنچه از گناهکار به زور ستانند. (بهارعجم ) (آنندراج ).