جرعه دان
لغتنامه دهخدا
جرعه دان . [ ج ُ ع َ / ع ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که در آن جرعه ٔ شراب ریزند. (شرفنامه ٔ منیری )ظرفی که در آن جرعه ٔ شراب ریزند. (برهان ) مَغسَلَه .(مهذب الاسماء). پیاله ، صبوحی قطره چکان :
از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان
تا نوش جام و خوش نمک خوان کیستی .
دوستان تشنه لب را زیر خاک
از نسیم جرعه دان یاد آورید.
خورده یک دریای بصره تا خط بغداد جام
پس پیاپی دجله ای در جرعه دان افشانده اند.
از پی جرعه دان مجلس تو
طینت آدمی سفال شود.
جناب سراج المحققین میفرمایند از بیت مذکور خلاف این معنی مستفاد میشود فتأمل . (از بهارعجم ).
ز شوق آنکه تو ریزی بخاک بر، جرعه
کند ز کاسه ٔ سر شکل جرعه دان نرگس .
از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان
تا نوش جام و خوش نمک خوان کیستی .
دوستان تشنه لب را زیر خاک
از نسیم جرعه دان یاد آورید.
خورده یک دریای بصره تا خط بغداد جام
پس پیاپی دجله ای در جرعه دان افشانده اند.
از پی جرعه دان مجلس تو
طینت آدمی سفال شود.
جناب سراج المحققین میفرمایند از بیت مذکور خلاف این معنی مستفاد میشود فتأمل . (از بهارعجم ).
ز شوق آنکه تو ریزی بخاک بر، جرعه
کند ز کاسه ٔ سر شکل جرعه دان نرگس .