جذب کردن
لغتنامه دهخدا
جذب کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن . بسوی خود کشیدن . (ناظم الاطباء). در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ). التسقی ؛ خون و مانند آن در خویشتن چیدن . (تاج المصادر بیهقی ) :
از بس که کند جذب رطوبت خطرش نیست
گر ساغر چینی ز هوا بر حجر آید.
رجوع به جذب شود.
از بس که کند جذب رطوبت خطرش نیست
گر ساغر چینی ز هوا بر حجر آید.
رجوع به جذب شود.