جبهت
لغتنامه دهخدا
جبهت . [ ج َ هََ ] (ع اِ) پیشانی . جبهة :
دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت
گفت بسیاری لا حول و لا قوت .
ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس
کله و طلعت او راست چو مه در عقرب .
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .
نکهت حوراست یا صفای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان .
خوی تب گل گل بر جبهت گلگون خطر است
آن صف پروین زآن طرف قمر بازدهید.
جهت را جعد بر جبهت شکستند
مکان را نیز برقع بازبستند.
رجوع به جبهة شود.
دست بر سر زد و بر بر زد و بر جبهت
گفت بسیاری لا حول و لا قوت .
ابرو و جبهت او راست چو شمس اندر قوس
کله و طلعت او راست چو مه در عقرب .
بی سرو قد تو جعد شمشاد
بر جبهت بوستان مبینام .
نکهت حوراست یا صفای صفاهان
جبهت جوزاست یا لقای صفاهان .
خوی تب گل گل بر جبهت گلگون خطر است
آن صف پروین زآن طرف قمر بازدهید.
جهت را جعد بر جبهت شکستند
مکان را نیز برقع بازبستند.
رجوع به جبهة شود.