جبلت
لغتنامه دهخدا
جبلت . [ ج ِ ب ِل ْ ل َ ] (ع اِ) آفرینش . (غیاث اللغات ). خلقت . (زمخشری ). جبلة. اصل . طبیعت . فطرت .طینت . طبع. غریزه . نهاد. آب و گل . خمیره . سرشت . گُهر. گوهر. ذات . منش . آفریده . عادت ِ قدیم :
اگر قرار جبلت ز آب و آتش خاست
چرا ببرد جبلت قرار آتش و آب .
انصاف درجبلت عالم نیامده ست
راحت نصیب گوهر آدم نیامده ست .
که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده . (گلستان ). || آفریدگان . رجوع به جبلة شود. || گروه بسیاری از هر چیز.
اگر قرار جبلت ز آب و آتش خاست
چرا ببرد جبلت قرار آتش و آب .
انصاف درجبلت عالم نیامده ست
راحت نصیب گوهر آدم نیامده ست .
که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده . (گلستان ). || آفریدگان . رجوع به جبلة شود. || گروه بسیاری از هر چیز.