جبخ
لغتنامه دهخدا
جبخ . [ ج َ ] (ع مص ) گردانیدن کعبتین در دست بوقت قمار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) اجباخ . مکانهاست که درختهای خرما دارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و در شعر زیر بمعنی سنگها است :
ان الجرامق ترجو ان تدس لکم
بین الثدیخ ضباعاً بین اجباخ .
ان الجرامق ترجو ان تدس لکم
بین الثدیخ ضباعاً بین اجباخ .