جای کردن
لغتنامه دهخدا
جای کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . عازم شدن :
پس اهریمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانور جای کرد.
|| منزل گزیدن :
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.
جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ
نتواند که بر آن جای کند غیرهمای .
پس اهریمن بدکنش رای کرد
بدل کشتن جانور جای کرد.
|| منزل گزیدن :
در آن صحن بهشتی جای کردند
ملک را بارگه بر پای کردند.
جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ
نتواند که بر آن جای کند غیرهمای .