جاوید
لغتنامه دهخدا
جاوید. (ص ، ق ) پاینده . همیشه . دایم . (برهان ). در اوستا یَوئِیتت ابدیت بود (الی الابد) و در پهلوی یَوتان و در ارمنی یوِت یَوسیئن یَویتناکن می باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). مدت همیشه و دائم و زمان نامتناهی در مستقبل است . (انجمن آرا). جاود. جاودان . جاویدان . جاودانه . جاویدانه . جاودانی . پاینده . پایدار. باقی . ابدی . انوشه . مستمر. مؤبد. مخلد. لایموت . لایزال . خلد. خالد. دائمی . جاویدانی . ابدی . ابد : و هرچ بدان جهان باشد ثواب و عقاب جاوید باشد و هیچ بسر نیاید. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
نه بهرام گوهرت و نه اورمزد
فرزدی و جاوید نبود فرزد.
جهان بی سر و تاج خسرو مباد
همیشه بماناد جاوید شاد.
همی نام جاوید ماند نه کام
بینداز کام و برافراز نام .
فریدون فرخ ستایش ببرد
بمرد او و جاوید نامش نمرد.
نماند برین خاک جاوید کس
تو را توشه از راستی باد و بس .
مردم از نور جان شود جاوید
گل شود زر ز تابش خورشید.
جاوید بزی بار خدایا بسلامت
با دولت پیوسته و با عمر بقائی .
لبت گفت جاوید پر خنده باد
درین خانه بودنت فرخنده باد.
آن آب حیاتست که جاوید بماند
نفسی که ازو داد کریم متعالش .
علم و عمل ورز که مردم بحشر
زآتش جاوید بدین دورهاست .
انوشیروان بر پای خاست و سجده برد و گفت خداوند جاوید زیاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 87).
من ازو ماندم باقی بجهان تا جاوید
گر بماند بجهان باقی واﷲ که سزاست .
و صیت نیک بندگی من ملک را جاوید و مؤبد گردد. (کلیله و دمنه ). و آب زندگانی عمرجاوید دهد. (کلیله و دمنه ). و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).
جاوید زیاد کز درش ملک
جز دولت جاودان ندیده ست .
بمان بدولت جاوید تا بحرمت تو
زمانه زی حرم خرمی دهد بارم .
لیکن از گفته ٔ خاقانی ماند
نام جاوید ز دوران اسد.
از آن هر دو کنون نومید گشتم
بلا را خانه ٔ جاوید گشتم .
و گفت کمال رضاء من از او تا حدی است که اگر بنده را جاوید بعلیین برآرد و مرا باسفل السافلین جاوید فروبرد من راضی تر باشم از آن بنده . (تذکرةالاولیاء).
چون این آن است و آن این است جاوید
چرا پس عقل احول این و آن دید.
این عقوبت مرا در یک نفس برآید و بزه جاوید بر تو بماند. (گلستان ).
گر بزندان عقوبت بریم روز شمار
جای آن است که محبوس بمانم جاوید.
که را شد حاصل آخر جمله امید
که ماند اندر کمال خویش جاوید.
آنچه جاوید بماند نام است .
توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا
حاتم طائی شاگرد تو زیبدجاوید.
چه پدر تا به ابد باد وجودش جاوید
چه پسر تا بقیامت کرمش جاویدان .
کس در غم روزگار جاوید نماند.
|| عالم آخرت . (برهان ).
نه بهرام گوهرت و نه اورمزد
فرزدی و جاوید نبود فرزد.
جهان بی سر و تاج خسرو مباد
همیشه بماناد جاوید شاد.
همی نام جاوید ماند نه کام
بینداز کام و برافراز نام .
فریدون فرخ ستایش ببرد
بمرد او و جاوید نامش نمرد.
نماند برین خاک جاوید کس
تو را توشه از راستی باد و بس .
مردم از نور جان شود جاوید
گل شود زر ز تابش خورشید.
جاوید بزی بار خدایا بسلامت
با دولت پیوسته و با عمر بقائی .
لبت گفت جاوید پر خنده باد
درین خانه بودنت فرخنده باد.
آن آب حیاتست که جاوید بماند
نفسی که ازو داد کریم متعالش .
علم و عمل ورز که مردم بحشر
زآتش جاوید بدین دورهاست .
انوشیروان بر پای خاست و سجده برد و گفت خداوند جاوید زیاد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 87).
من ازو ماندم باقی بجهان تا جاوید
گر بماند بجهان باقی واﷲ که سزاست .
و صیت نیک بندگی من ملک را جاوید و مؤبد گردد. (کلیله و دمنه ). و آب زندگانی عمرجاوید دهد. (کلیله و دمنه ). و این مدت به امید نعمت جاوید بر وی کم از ساعت گذرد. (کلیله و دمنه ).
جاوید زیاد کز درش ملک
جز دولت جاودان ندیده ست .
بمان بدولت جاوید تا بحرمت تو
زمانه زی حرم خرمی دهد بارم .
لیکن از گفته ٔ خاقانی ماند
نام جاوید ز دوران اسد.
از آن هر دو کنون نومید گشتم
بلا را خانه ٔ جاوید گشتم .
و گفت کمال رضاء من از او تا حدی است که اگر بنده را جاوید بعلیین برآرد و مرا باسفل السافلین جاوید فروبرد من راضی تر باشم از آن بنده . (تذکرةالاولیاء).
چون این آن است و آن این است جاوید
چرا پس عقل احول این و آن دید.
این عقوبت مرا در یک نفس برآید و بزه جاوید بر تو بماند. (گلستان ).
گر بزندان عقوبت بریم روز شمار
جای آن است که محبوس بمانم جاوید.
که را شد حاصل آخر جمله امید
که ماند اندر کمال خویش جاوید.
آنچه جاوید بماند نام است .
توئی استاد سخن هم توئی استاد سخا
حاتم طائی شاگرد تو زیبدجاوید.
چه پدر تا به ابد باد وجودش جاوید
چه پسر تا بقیامت کرمش جاویدان .
کس در غم روزگار جاوید نماند.
|| عالم آخرت . (برهان ).