جاودان
لغتنامه دهخدا
جاودان . [ وِ ] (ص ، اِ، ق ) مخفف جاویدان است . (برهان ). همیشه . دایم . (برهان ) (آنندراج ). همواره . باقی . پیوسته . (آنندراج ). همیشگی . (شرفنامه ). جاوید.جاویدان . جاودانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع بکلمات فوق شود. مؤبد. ابدی . پاینده . مخلد. خالد. جاودانی . پایدار :
همه نیکویی پیشه کن گر توان
که بر کس نماند جهان جاودان .
چو گشتاسب می خورد بر پای خاست
چنین گفت کای شاه با داد و راست
بشاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد.
که شاه جهان جاودان زنده باد
که ما بازگشتیم پیروز و شاد.
ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و ز غم گشته آزاد دل .
بشادی زیاد و جز او کس مباد
جهان را جهان دار تا جاودان .
همی تا جاودان را نام در تازی ابد باشد
ملک محمود را شادی و شاهی جاودان باشد.
سخنگوی جان جاودان بودنی است
نه گیرد تباهی نه فرسودنی است .
بدست آور از آب حیوان نشان
بخور زو و پس شاد زی جاودان .
در این فانی اگرنیکی گزینی
از این فانی برآید جاودانت .
باد چون جان جاودان عمرش که من
جان بر او هم جاودان خواهم فشاند.
تا طراز ملک را نام است نامش باد و بس
بر طراز ملک نقش جاودان انگیخته .
خفته بودم همتم بیدار کرد
این ریاضت جاودان خواهم گزید.
نیست جهانم بکار بی در میمون تو
ور بودم فی المثل عمر در اوجاودان .
بر دیده ٔ خویش چون کبوتر
جز نام تو جاودان مبینام .
ندارد جاودان طالع یکی خوی
نماند آب دایم دریکی جوی .
تو دایم مان که صحبت جاودان نیست
من ار مانم و گر نه باک از آن نیست .
تا بتوانی خسته مگردان کس را
بر آتش خشم خویش منشان کس را
گر راحت جاودان طمع میداری
میرنج همیشه و مرنجان کس را.
فقر از اینرو فخر آمد جاودان
که بتقوی ماند دستش نارسان .
جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ
نتواند که بر آن جای کند غیر همای .
زانکه از عمر جاودان با پیر
با جوانیش یک نفس خوشتر.
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به .
دلا دایم گدای کوی او باش
بحکم آنکه دولت جاودان به .
|| (اصطلاح فلسفه ) اسپینوزا در میان فلاسفه ٔ قائل به ماوراءالطبیعه بصورت قاطعی اندیشه ٔ «جاودانی » را به اندیشه ٔ «وجود مطلق » یا «کون جامع» که خود با اندیشه ٔ «خدا» مربوط است پیوسته می داند. بنظر او کون جامع فارغ و خارج از زمان میباشد و «جاودانی » مظهریست از مظاهر «مدت » . جهان اگر بدینصورت نگریسته شود مسأله ٔ «جاودانی » قابل بحث است . «فنومنیست های عقل گرای » چون «رنوویه » معتقدند که جهان را نباید یک «جاودانی » نامعقول انگاشت . فنومنیست های تجربی » چون «استوارت میل » معتقدند که فرض یک زمان لایتناهی غیرقبال پذیرش نیست . (از لاروس ). || آن جهان . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).
همه نیکویی پیشه کن گر توان
که بر کس نماند جهان جاودان .
چو گشتاسب می خورد بر پای خاست
چنین گفت کای شاه با داد و راست
بشاهی نشست تو فرخنده باد
همان جاودان نام تو زنده باد.
که شاه جهان جاودان زنده باد
که ما بازگشتیم پیروز و شاد.
ترا جاودان شادمان باد دل
ز درد و ز غم گشته آزاد دل .
بشادی زیاد و جز او کس مباد
جهان را جهان دار تا جاودان .
همی تا جاودان را نام در تازی ابد باشد
ملک محمود را شادی و شاهی جاودان باشد.
سخنگوی جان جاودان بودنی است
نه گیرد تباهی نه فرسودنی است .
بدست آور از آب حیوان نشان
بخور زو و پس شاد زی جاودان .
در این فانی اگرنیکی گزینی
از این فانی برآید جاودانت .
باد چون جان جاودان عمرش که من
جان بر او هم جاودان خواهم فشاند.
تا طراز ملک را نام است نامش باد و بس
بر طراز ملک نقش جاودان انگیخته .
خفته بودم همتم بیدار کرد
این ریاضت جاودان خواهم گزید.
نیست جهانم بکار بی در میمون تو
ور بودم فی المثل عمر در اوجاودان .
بر دیده ٔ خویش چون کبوتر
جز نام تو جاودان مبینام .
ندارد جاودان طالع یکی خوی
نماند آب دایم دریکی جوی .
تو دایم مان که صحبت جاودان نیست
من ار مانم و گر نه باک از آن نیست .
تا بتوانی خسته مگردان کس را
بر آتش خشم خویش منشان کس را
گر راحت جاودان طمع میداری
میرنج همیشه و مرنجان کس را.
فقر از اینرو فخر آمد جاودان
که بتقوی ماند دستش نارسان .
جاودان قصر تعالیت چنان باد که مرغ
نتواند که بر آن جای کند غیر همای .
زانکه از عمر جاودان با پیر
با جوانیش یک نفس خوشتر.
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به .
دلا دایم گدای کوی او باش
بحکم آنکه دولت جاودان به .
|| (اصطلاح فلسفه ) اسپینوزا در میان فلاسفه ٔ قائل به ماوراءالطبیعه بصورت قاطعی اندیشه ٔ «جاودانی » را به اندیشه ٔ «وجود مطلق » یا «کون جامع» که خود با اندیشه ٔ «خدا» مربوط است پیوسته می داند. بنظر او کون جامع فارغ و خارج از زمان میباشد و «جاودانی » مظهریست از مظاهر «مدت » . جهان اگر بدینصورت نگریسته شود مسأله ٔ «جاودانی » قابل بحث است . «فنومنیست های عقل گرای » چون «رنوویه » معتقدند که جهان را نباید یک «جاودانی » نامعقول انگاشت . فنومنیست های تجربی » چون «استوارت میل » معتقدند که فرض یک زمان لایتناهی غیرقبال پذیرش نیست . (از لاروس ). || آن جهان . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).