جان باختن
لغتنامه دهخدا
جان باختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) جان را از دست دادن . جان را در راه کسی یا چیزی فدا کردن . جان دادن . مردن :
چیست جان تا پیش تیغ یار نتوان باختن
سهل باشد پیش آب زندگی جان باختن .
درون ماندگان خرقه انداختند
بر آن خرقه بسیار جان باختند.
جان باختن آسانست اندر نظرت لیکن
این لاشه نمی بینم شایسته ٔ قربانت .
جان باختن بکویت در آرزوی رویت
دانسته ام ولیکن خونخوار ناگزیری .
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد در اول نظر جان باختن .
ما بهای خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم .
چیست جان تا پیش تیغ یار نتوان باختن
سهل باشد پیش آب زندگی جان باختن .
درون ماندگان خرقه انداختند
بر آن خرقه بسیار جان باختند.
جان باختن آسانست اندر نظرت لیکن
این لاشه نمی بینم شایسته ٔ قربانت .
جان باختن بکویت در آرزوی رویت
دانسته ام ولیکن خونخوار ناگزیری .
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد در اول نظر جان باختن .
ما بهای خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم .