جان آوردن
لغتنامه دهخدا
جان آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) جان هدیه کردن . جان تقدیم کردن :
پیش یار آنها که جان آرند بیشک جان برند
صدق پیش آور که اینجا هرچه آرند آن برند.
|| بتنگ آوردن . عذاب و سختی دادن :
بجان آوردن دوشینه منگر
بجان بین کاوریدم دیده بر در.
جهان گرچه کارش بجان آورد
نه ممکن که سر در جهان آورد.
پیش یار آنها که جان آرند بیشک جان برند
صدق پیش آور که اینجا هرچه آرند آن برند.
|| بتنگ آوردن . عذاب و سختی دادن :
بجان آوردن دوشینه منگر
بجان بین کاوریدم دیده بر در.
جهان گرچه کارش بجان آورد
نه ممکن که سر در جهان آورد.