جامه دریدن
لغتنامه دهخدا
جامه دریدن . [ م َ / م ِ دَ دَ ] (مص مرکب ) پیراهن پاره کردن . لباس پاره کردن :
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه ٔ زربفت بدریدند خوبانش .
خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد.
او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد
سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم .
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تایاد تو افتادم از یاد برفت آنها.
مجنون ترا جامه دریدن نگذارند
یک ناله ٔ دلخواه کشیدن نگذارند.
چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
ببستان جامه ٔ زربفت بدریدند خوبانش .
خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد.
او رفت و جانم میرود تن جامه بر خود میدرد
سلطان چو خوابش میبرد از پاسبانانش چه غم .
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تایاد تو افتادم از یاد برفت آنها.
مجنون ترا جامه دریدن نگذارند
یک ناله ٔ دلخواه کشیدن نگذارند.