جام خوردن
لغتنامه دهخدا
جام خوردن . [ خوَرْ / خُر دَ ](مص مرکب ) می خوردن . باده نوشیدن . کنایه از شراب خوردن . (آنندراج ). جام نوشیدن . جام خوردن :
گرچه همی خورد بسی جام بخت
هم به تغافل نبد از کار سخت .
گفتند بسی جام طرب خوردی از این پیش
گفتا که شفا در قدح بازپسین بود.
جام صبوح خورده ز خلوت برآمده
پر شورتر ز صبح قیامت برآمده .
همه وقتی نشاید خورد جام شادی ار وقتی
غمی آید مشو زآن غم که باشد خار با خرما.
جام پیمودن . رجوع به جام پیمودن و جام زدن و جام نوشیدن شود.
گرچه همی خورد بسی جام بخت
هم به تغافل نبد از کار سخت .
گفتند بسی جام طرب خوردی از این پیش
گفتا که شفا در قدح بازپسین بود.
جام صبوح خورده ز خلوت برآمده
پر شورتر ز صبح قیامت برآمده .
همه وقتی نشاید خورد جام شادی ار وقتی
غمی آید مشو زآن غم که باشد خار با خرما.
جام پیمودن . رجوع به جام پیمودن و جام زدن و جام نوشیدن شود.