جافی
لغتنامه دهخدا
جافی . (ع ص ) خشن و تندخوی . جافی الخلیقه ؛ غلیظ و درشت نهاد. (اقرب الموارد). || جفا کننده . ستمگر. ظالم . جفاکار :
از این زمانه ٔ جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف .
نجوید جز که شیرین جان فرزندانش این جافی
ندارد سود با تیغش نه جوشنها نه خفتانها.
اگر ز گردش جافی فلک همی ترسی
چنان بسان ستوران چرا همی خفتی .
گسستم ز دنیای جافی امل
ترا باد بند و گشای عمل .
آنکه بارها دستبرد زمانه جافی دیده بود سبک روی بکار آورد. (کلیله و دمنه ).
جیفه ٔ دشمنان جافی تو
از زبانی بدام و دد مرساد.
خاص کردش وزیر جافی رای
با جفا هیچ کس ندارد پای .
چه میگویم نئی تو مرد این اسرار دین پرور
که تو از دنیی جافی بماندی در نگونساری .
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند.
|| قرار ناگیرنده بجای خود. (آنندراج ). || (ص ) ثوب جافی ؛ لباس خشن . (اقرب الموارد).
از این زمانه ٔ جافی و گردش شب و روز
شگرف گشت صبور و صبور گشت شگرف .
نجوید جز که شیرین جان فرزندانش این جافی
ندارد سود با تیغش نه جوشنها نه خفتانها.
اگر ز گردش جافی فلک همی ترسی
چنان بسان ستوران چرا همی خفتی .
گسستم ز دنیای جافی امل
ترا باد بند و گشای عمل .
آنکه بارها دستبرد زمانه جافی دیده بود سبک روی بکار آورد. (کلیله و دمنه ).
جیفه ٔ دشمنان جافی تو
از زبانی بدام و دد مرساد.
خاص کردش وزیر جافی رای
با جفا هیچ کس ندارد پای .
چه میگویم نئی تو مرد این اسرار دین پرور
که تو از دنیی جافی بماندی در نگونساری .
که لئیمان در جفا صافی شوند
چون وفا بینند خود جافی شوند.
|| قرار ناگیرنده بجای خود. (آنندراج ). || (ص ) ثوب جافی ؛ لباس خشن . (اقرب الموارد).