جار زدن
لغتنامه دهخدا
جار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) منادی کردن . درکویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، لهذا بعضی از مردم فوج نادرشاه را جارچی میگفتند و کار ایشان همی بود که لشکر را از آنچه شاه میفرمود خبر میکردند و اغلب که لفظ ترکی است ... (آنندراج ) :
بفرمود تا جارچی هر طرف
زند جار لیکن به آواز دف
بحکم نواخیزی شهریار
بر آهنگ زد جارچی بردیار.
آمد بهار و گل در گلزار می زند
مرغ چمن برخصت می جار می زند.
دلا ز سوز جگر اینقدر فغان از چیست
که گفته بر بد همسایه جار باید زد.
بفرمود تا جارچی هر طرف
زند جار لیکن به آواز دف
بحکم نواخیزی شهریار
بر آهنگ زد جارچی بردیار.
آمد بهار و گل در گلزار می زند
مرغ چمن برخصت می جار می زند.
دلا ز سوز جگر اینقدر فغان از چیست
که گفته بر بد همسایه جار باید زد.