ثناخواندن
لغتنامه دهخدا
ثناخواندن . [ ث َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) مدح کردن :
از آن پس ثنا خواند بر شهریار
چنان چون بود درخور نامدار.
همانکه آنش ثنا خواند اینش لعنت کرد
بسوی آن حجری بود و سوی این گهری .
از آن پس ثنا خواند بر شهریار
چنان چون بود درخور نامدار.
همانکه آنش ثنا خواند اینش لعنت کرد
بسوی آن حجری بود و سوی این گهری .