ثعبان
لغتنامه دهخدا
ثعبان . [ ث ُ ] (ع اِ) مار بزرگ . مار عظیم . اژدها.(غیاث اللغة) (نصاب الصبیان ) (السامی فی الاسامی ). اژدر. (بحر الجواهر). یا خاص است به مار نر. یا مطلق مار است . تنین . برغمان . برسان . ج ، ثعابین :
میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارد
دست فرعون و جنودش کند ازما کوتاه .
در کف او بزخم فرعونان
نیزه ٔ سرگرای ثعبان باد.
چو هنگام عزائم زی معزّم
بتک خیزند ثعبانان ریمن .
روز در چشم من چو اهرمنست
بند بر پای من چو ثعبانیست .
دست موسی گشت گوئی عارض رخشان او
زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری .
میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارد
دست فرعون و جنودش کند ازما کوتاه .
در کف او بزخم فرعونان
نیزه ٔ سرگرای ثعبان باد.
چو هنگام عزائم زی معزّم
بتک خیزند ثعبانان ریمن .
روز در چشم من چو اهرمنست
بند بر پای من چو ثعبانیست .
دست موسی گشت گوئی عارض رخشان او
زلف او ثعبان موسی چشم او چون سامری .