تیمار
لغتنامه دهخدا
تیمار. (اِ) غم باشد و تیمار داشتن ، غم خوردن بود. (فرهنگ جهانگیری ). غم . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). رنج و اندوه . (ناظم الاطباء) :
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی .
نیکی او بجایگاه بد است
شادی او بجای تیمار است .
من مانده به خانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده .
شبا پدید نیاید همی کرانه ٔ تو
برادر غم و تیمار من مگر توئیا.
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است .
نسوزد دلت بر چنین کارها
بدین درد و تیمار و آزارها.
شهنشاه ایران از آن شاد گشت
ز تیمار آن لشکر آزاد گشت .
کنون مادرت ماند بی تو اسیر
پر از رنج و تیمار و درد و زحیر.
جهان سر بسر پر ز تیمار گشت
هر آن کس که بشنید غمخوارگشت .
مرا گوئی چرا گریی زاندوه
مرا گوئی چرا نالی ز تیمار.
امیر شاد بد و بندگان او هم شاد
مخالفان همه با گرم و انده و تیمار.
هر که بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن .
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی
چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار.
به تنگدستی ماند همی مخالفتش
همیشه جفت بود تنگدستی و تیمار.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.
عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم
تو گویی در جگر دارم دو صد یا سنج کزکانی .
در این دو روزه دور زندگانی
مخر تیمار و درد جاودانی .
بروز رفته ماند یار رفته
چرا داری به دل تیمار رفته .
کجا چون دیده ریزد اشک بسیار
گشاده گردد از دل ابر تیمار.
من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم
تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا.
ولیکن چو با هر دوام کار نیست
چو هرگز نباشدم تیمار نیست .
دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ
میان بست بر جنگ و پیکار گرگ .
ز دختر بپرسید پس شهریار
بترسید دختر ز تیمار یار.
بدینار و هر چیز و تیمار سخت
توان یافت جز زندگانی و بخت .
ای دل خواهی که در دل آرام رسی
بی تیماری بدان مه تام رسی
با او به مراد دل بزی ای دل از آنک
ار دانی خواست کام در کام رسی .
مر این درد نه از پی زادن است
که این درد و تیمار جان دادن است .
سوی آب چندان چه داری شتاب
تو تیمار جان خور، نه تیمار آب .
هر که او انده و تیمار تو نگزیند
تو به خیره چه خوری انده و تیمارش .
ای طلبکار طربها مطربی را عمروار
چند جوئی در سرای رنج و تیمار و تعب .
که دنیا را نه تیمار است و نه مهر
ز بهر خود مباش از وی به تیمار.
هر کسی را هست تیماری ز دنیا و مرا
جز ز بهر طاعت اولاد تو تیمار نیست .
در کشتنم بگرد من اندر شد
پیوسته همچو دایره تیمارم .
ز تیمار آن لعبت زهره فعل
ز هجران آن روی خورشیدفر.
ای گرامی ترا کجا جویم
درد و تیمار تو کرا گویم .
وقت شادی به نشینی ، خود کند هر دشمنی
دوست آن باشد که با جان وقت تیمار ایستد.
از جود تو و عدل تو غزنی چو بهشت است
زیرا که در او هست نه بیمار و نه تیمار.
به سنان غم و تیمار و حزن
سینه ٔ خصم تو بشکافته شد.
از آن دروغ که گفتم که خویش یزدانم
زیادتست غم و رنج و گرم و تیمارم .
غریب و شهری و پیر و جوان و خرد و درشت
همی فشارد شب و روز بی غم و تیمار.
سایه ٔ رمح و عکس شمشیرش
گر برافتندبر جبال و بحار
سنگ این خاره گردد از اندوه
آب آن تیره گردداز تیمار.
به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقا
که وارهانی از این خشکسال تیمارم .
یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری
تا داد فلک به آخرم دلداری
بر من فلکا ترا چه منت باری
تا عمر بنستدی ندادی یاری .
دانه از خوشه ٔ فلک خوردی
که به پرواز رستی از تیمار.
شد شوی وی از دریغ و تیمار
دور از رخ آن عروس بیمار.
گرچه تیمار یابم از دوری
خواهم از خدمت تو دستوری .
ثناها کرد بر روی چو ماهش
بپرسید از غم و تیمار راهش .
چو می باید شدن زین دیر ناچار
نشاط از غم به و شادی ز تیمار.
افسوس که ناچار همی باید مرد
در محنت و تیمار همی باید مرد
چون دانستم که چون همی باید زیست
در حسرت و آزار همی باید مرد.
می بچربد بر جهانی دلخوشی
در دل من ذره ٔتیمار تو.
یکی غله مردادمه توده کرد
ز تیمار دی خاطر آسوده کرد.
کسی که از غم و تیمار من نیندیشد
چرا من از غم و تیمار او شوم بیمار.
هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق
دل ربود ازمن نگارم ، جان ربودی کاشکی .
رقیبا بر حقی گر باورت ناید غم خسرو
که من تیمار بلبل پیش بوتیمار می گویم .
- با تیمار ؛ غمناک . اندوهگین :
مرغکی عاشق آب است که بوتیمارش
نام از آن است که همواره بود با تیمار.
- تیمار نهادن بر کسی ؛ غمگین ساختن . اندوهناک ساختن :
منه بیش از کشش تیمار بر من
بقدر زور من نه بار بر من .
|| نگاهداشت بود. (فرهنگ جهانگیری ). خدمت و غمخواری و محافظت کردن کسی را که بیمار بود و یا به بلیتی گرفتار شده باشد. و به معنی نگاه داشتن و محافظت نمودن و غمخواری . (برهان ) (از انجمن آرا). غمخوارگی . نگاهداشت . (شرفنامه ٔ منیری ). غمخواری . (فرهنگ رشیدی ). حمایت و دستگیری و محافظت و نگهبانی و حراست و پرستاری بیمار و غمخواری . (ناظم الاطباء). غمخواری و خدمت کردن . (غیاث اللغات ). غم خوردن و... با لفظ خوردن و کشیدن و گفتن و کردن و بر کسی نهادن مستعمل است . (آنندراج ). غمخواری . غمگساری . پرستاری . خدمت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کرا دوست مهمان بود یا نه دوست
شب و روز تیمار مهمان بدوست .
از اندوه او سست و بیمار شد
ز شاه جهان پر ز تیمار شد.
همی گفت کاینم جهاندار داد
غمی بودم از بهر تیمار داد.
چو فرمان دهی من سزاوار اوی
میان را ببندم به تیمار اوی .
گرت هیچ یاد است کردار من
یکی رنجه کن دل به تیمار من .
چو جد خود به عدل و فضل عبد سیدم اکنون
فراوان سید و عبدند اندر عون و تیمارم .
نجمی و آفتاب هنرپروری همی
در سایه ٔ عنایت و تیمار اهتمام .
چون درخت است آدمی و بیخ عهد
بیخ را تیمار می باید به جهد.
فایق آید جان پرانوار او
باقیان را بس بود تیمار او.
می باید که به رعایت و تیمار حیوانات ایستادگی نمایی و بر قدم نیاز باشی که اینها نیز خلق خدای تعالی اند. (انیس الطالبین بخاری ص 29).
تن بکاه ای خواجه در تیمار جان
تا به کی جان کاهی از تیمار من .
|| شفا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و می آمدند از تمامیت دیه هاء جلیل و یهود و اورشلیم و نیروی خدا می آمد برای تیمار ایشان . (از ترجمه ٔ دیاتسارون ص 50 یادداشت ایضاً). || اندیشه .(فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). فکر و اندیشه کردن هم آمده است و آن را تیماره با زیادتی «هاء» نیزخوانند. (برهان ). فکر و اندیشه و تصور و تدبیر و توجه . (ناظم الاطباء) :
شب تاری همه کس خواب یابد
من از تیمار او تا روز بیدار.
بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگین به خانه آمد. (سندبادنامه ص 305).
|| سیاست . فکر. اندیشه . حسن تربیت . ادب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوختر کم بود کودکی
مر او را خرد نی و تیمار نی
به شوخیش اندر جهان یار نی .
|| مخارج قشونی . (ناظم الاطباء).
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی .
نیکی او بجایگاه بد است
شادی او بجای تیمار است .
من مانده به خانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده .
شبا پدید نیاید همی کرانه ٔ تو
برادر غم و تیمار من مگر توئیا.
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است .
نسوزد دلت بر چنین کارها
بدین درد و تیمار و آزارها.
شهنشاه ایران از آن شاد گشت
ز تیمار آن لشکر آزاد گشت .
کنون مادرت ماند بی تو اسیر
پر از رنج و تیمار و درد و زحیر.
جهان سر بسر پر ز تیمار گشت
هر آن کس که بشنید غمخوارگشت .
مرا گوئی چرا گریی زاندوه
مرا گوئی چرا نالی ز تیمار.
امیر شاد بد و بندگان او هم شاد
مخالفان همه با گرم و انده و تیمار.
هر که بر او سایه فکند آن درخت
رست ز تیمار و ز کرب و حزن .
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی
چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار.
به تنگدستی ماند همی مخالفتش
همیشه جفت بود تنگدستی و تیمار.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز.
عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم
تو گویی در جگر دارم دو صد یا سنج کزکانی .
در این دو روزه دور زندگانی
مخر تیمار و درد جاودانی .
بروز رفته ماند یار رفته
چرا داری به دل تیمار رفته .
کجا چون دیده ریزد اشک بسیار
گشاده گردد از دل ابر تیمار.
من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم
تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا.
ولیکن چو با هر دوام کار نیست
چو هرگز نباشدم تیمار نیست .
دلاور نبرد ایچ تیمار مرگ
میان بست بر جنگ و پیکار گرگ .
ز دختر بپرسید پس شهریار
بترسید دختر ز تیمار یار.
بدینار و هر چیز و تیمار سخت
توان یافت جز زندگانی و بخت .
ای دل خواهی که در دل آرام رسی
بی تیماری بدان مه تام رسی
با او به مراد دل بزی ای دل از آنک
ار دانی خواست کام در کام رسی .
مر این درد نه از پی زادن است
که این درد و تیمار جان دادن است .
سوی آب چندان چه داری شتاب
تو تیمار جان خور، نه تیمار آب .
هر که او انده و تیمار تو نگزیند
تو به خیره چه خوری انده و تیمارش .
ای طلبکار طربها مطربی را عمروار
چند جوئی در سرای رنج و تیمار و تعب .
که دنیا را نه تیمار است و نه مهر
ز بهر خود مباش از وی به تیمار.
هر کسی را هست تیماری ز دنیا و مرا
جز ز بهر طاعت اولاد تو تیمار نیست .
در کشتنم بگرد من اندر شد
پیوسته همچو دایره تیمارم .
ز تیمار آن لعبت زهره فعل
ز هجران آن روی خورشیدفر.
ای گرامی ترا کجا جویم
درد و تیمار تو کرا گویم .
وقت شادی به نشینی ، خود کند هر دشمنی
دوست آن باشد که با جان وقت تیمار ایستد.
از جود تو و عدل تو غزنی چو بهشت است
زیرا که در او هست نه بیمار و نه تیمار.
به سنان غم و تیمار و حزن
سینه ٔ خصم تو بشکافته شد.
از آن دروغ که گفتم که خویش یزدانم
زیادتست غم و رنج و گرم و تیمارم .
غریب و شهری و پیر و جوان و خرد و درشت
همی فشارد شب و روز بی غم و تیمار.
سایه ٔ رمح و عکس شمشیرش
گر برافتندبر جبال و بحار
سنگ این خاره گردد از اندوه
آب آن تیره گردداز تیمار.
به پیش فیض تو زآن آمدم به استسقا
که وارهانی از این خشکسال تیمارم .
یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری
تا داد فلک به آخرم دلداری
بر من فلکا ترا چه منت باری
تا عمر بنستدی ندادی یاری .
دانه از خوشه ٔ فلک خوردی
که به پرواز رستی از تیمار.
شد شوی وی از دریغ و تیمار
دور از رخ آن عروس بیمار.
گرچه تیمار یابم از دوری
خواهم از خدمت تو دستوری .
ثناها کرد بر روی چو ماهش
بپرسید از غم و تیمار راهش .
چو می باید شدن زین دیر ناچار
نشاط از غم به و شادی ز تیمار.
افسوس که ناچار همی باید مرد
در محنت و تیمار همی باید مرد
چون دانستم که چون همی باید زیست
در حسرت و آزار همی باید مرد.
می بچربد بر جهانی دلخوشی
در دل من ذره ٔتیمار تو.
یکی غله مردادمه توده کرد
ز تیمار دی خاطر آسوده کرد.
کسی که از غم و تیمار من نیندیشد
چرا من از غم و تیمار او شوم بیمار.
هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق
دل ربود ازمن نگارم ، جان ربودی کاشکی .
رقیبا بر حقی گر باورت ناید غم خسرو
که من تیمار بلبل پیش بوتیمار می گویم .
- با تیمار ؛ غمناک . اندوهگین :
مرغکی عاشق آب است که بوتیمارش
نام از آن است که همواره بود با تیمار.
- تیمار نهادن بر کسی ؛ غمگین ساختن . اندوهناک ساختن :
منه بیش از کشش تیمار بر من
بقدر زور من نه بار بر من .
|| نگاهداشت بود. (فرهنگ جهانگیری ). خدمت و غمخواری و محافظت کردن کسی را که بیمار بود و یا به بلیتی گرفتار شده باشد. و به معنی نگاه داشتن و محافظت نمودن و غمخواری . (برهان ) (از انجمن آرا). غمخوارگی . نگاهداشت . (شرفنامه ٔ منیری ). غمخواری . (فرهنگ رشیدی ). حمایت و دستگیری و محافظت و نگهبانی و حراست و پرستاری بیمار و غمخواری . (ناظم الاطباء). غمخواری و خدمت کردن . (غیاث اللغات ). غم خوردن و... با لفظ خوردن و کشیدن و گفتن و کردن و بر کسی نهادن مستعمل است . (آنندراج ). غمخواری . غمگساری . پرستاری . خدمت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
کرا دوست مهمان بود یا نه دوست
شب و روز تیمار مهمان بدوست .
از اندوه او سست و بیمار شد
ز شاه جهان پر ز تیمار شد.
همی گفت کاینم جهاندار داد
غمی بودم از بهر تیمار داد.
چو فرمان دهی من سزاوار اوی
میان را ببندم به تیمار اوی .
گرت هیچ یاد است کردار من
یکی رنجه کن دل به تیمار من .
چو جد خود به عدل و فضل عبد سیدم اکنون
فراوان سید و عبدند اندر عون و تیمارم .
نجمی و آفتاب هنرپروری همی
در سایه ٔ عنایت و تیمار اهتمام .
چون درخت است آدمی و بیخ عهد
بیخ را تیمار می باید به جهد.
فایق آید جان پرانوار او
باقیان را بس بود تیمار او.
می باید که به رعایت و تیمار حیوانات ایستادگی نمایی و بر قدم نیاز باشی که اینها نیز خلق خدای تعالی اند. (انیس الطالبین بخاری ص 29).
تن بکاه ای خواجه در تیمار جان
تا به کی جان کاهی از تیمار من .
|| شفا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و می آمدند از تمامیت دیه هاء جلیل و یهود و اورشلیم و نیروی خدا می آمد برای تیمار ایشان . (از ترجمه ٔ دیاتسارون ص 50 یادداشت ایضاً). || اندیشه .(فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). فکر و اندیشه کردن هم آمده است و آن را تیماره با زیادتی «هاء» نیزخوانند. (برهان ). فکر و اندیشه و تصور و تدبیر و توجه . (ناظم الاطباء) :
شب تاری همه کس خواب یابد
من از تیمار او تا روز بیدار.
بازرگان به هزار تیمار چون بوتیمار پژمان و اندوهگین به خانه آمد. (سندبادنامه ص 305).
|| سیاست . فکر. اندیشه . حسن تربیت . ادب . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
پریچهره فرزند دارد یکی
کز او شوختر کم بود کودکی
مر او را خرد نی و تیمار نی
به شوخیش اندر جهان یار نی .
|| مخارج قشونی . (ناظم الاطباء).