تیغزن
لغتنامه دهخدا
تیغزن . [ زَ ] (نف مرکب ) معروف است . (برهان ). شمشیرزن . (ناظم الاطباء). تیغدار که سپاهی باشد. (آنندراج ) :
همه موبدان را به کرسی نشاند
پس آن خسرو تیغزن را بخواند.
بشد تیغزن گردکُش پور شاه
به گرد همه کشوران با سپاه .
پس پشت بد شارسان هری
به پیش اندرون تیغزن لشکری .
پسر هفت با تیغزن ده هزار
همان گنج و هم آلت کارزار.
نشسته به سغد اندرون شهریار
پر از کینه با تیغزن صدهزار.
بر تیغ اوست تکیه گه شغل کلک تو
مردان تیغزن شده بر ملک متکی .
چو شیرین تن خویشتن را به تیغ
پس از خسرو تیغزن کشتمی .
به مصاف سرکشان درچو تو تیغزن نخیزد
به سریر خسروان بر چو تو تاجور نیاید.
بانوفل تیغزن برآشفت
کای از تو رسیده جفت با جفت .
مبین سرسری سوی آن شهریار
که هم تیغزن بود و هم تاجدار.
اگر پهلوانی و گر تیغزن
نخواهی بدر بردن الا کفن .
مگو دشمن تیغزن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است .
به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد.
|| نورافشان . پرتوافکن چون خورشید و ماه و جز اینها. مشعشع.
- آفتاب تیغزن ؛ خورشید تابان . آفتاب رخشان . خورشید پرتوافکن :
هست جای آنکه زین پس آفتاب تیغزن
تیغ خود را در غلاف ابر گرداند نهان .
- تیغزن آسمان ؛ کنایه از صبح صادق . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). صبح صادق . (ناظم الاطباء). صبح . (فرهنگ رشیدی ).
- || آفتاب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از آفتاب . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منور چو روی رایزن شهریار.
- || ستاره ٔ مریخ . (برهان ) (ناظم الاطباء). مریخ . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از مریخ . (انجمن آرا) (آنندراج ).
- خورشید تیغزن ؛ خورشید نورافشان . خورشید تابان :
ز دور گردون خورشید تیغزن سنگی
شنیده ای که کند لعل در هزاران سال .
|| در تداول ، قرض گیرنده ای که هدف آن نپرداختن آن باشد.
همه موبدان را به کرسی نشاند
پس آن خسرو تیغزن را بخواند.
بشد تیغزن گردکُش پور شاه
به گرد همه کشوران با سپاه .
پس پشت بد شارسان هری
به پیش اندرون تیغزن لشکری .
پسر هفت با تیغزن ده هزار
همان گنج و هم آلت کارزار.
نشسته به سغد اندرون شهریار
پر از کینه با تیغزن صدهزار.
بر تیغ اوست تکیه گه شغل کلک تو
مردان تیغزن شده بر ملک متکی .
چو شیرین تن خویشتن را به تیغ
پس از خسرو تیغزن کشتمی .
به مصاف سرکشان درچو تو تیغزن نخیزد
به سریر خسروان بر چو تو تاجور نیاید.
بانوفل تیغزن برآشفت
کای از تو رسیده جفت با جفت .
مبین سرسری سوی آن شهریار
که هم تیغزن بود و هم تاجدار.
اگر پهلوانی و گر تیغزن
نخواهی بدر بردن الا کفن .
مگو دشمن تیغزن بر در است
که انباز دشمن به شهر اندر است .
به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت
عجب نباشد اگر ترک تیغزن بکشد.
|| نورافشان . پرتوافکن چون خورشید و ماه و جز اینها. مشعشع.
- آفتاب تیغزن ؛ خورشید تابان . آفتاب رخشان . خورشید پرتوافکن :
هست جای آنکه زین پس آفتاب تیغزن
تیغ خود را در غلاف ابر گرداند نهان .
- تیغزن آسمان ؛ کنایه از صبح صادق . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). صبح صادق . (ناظم الاطباء). صبح . (فرهنگ رشیدی ).
- || آفتاب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از آفتاب . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
تیغزن آسمان خاک سیه پوش را
کرده منور چو روی رایزن شهریار.
- || ستاره ٔ مریخ . (برهان ) (ناظم الاطباء). مریخ . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از مریخ . (انجمن آرا) (آنندراج ).
- خورشید تیغزن ؛ خورشید نورافشان . خورشید تابان :
ز دور گردون خورشید تیغزن سنگی
شنیده ای که کند لعل در هزاران سال .
|| در تداول ، قرض گیرنده ای که هدف آن نپرداختن آن باشد.