تیزگرد
لغتنامه دهخدا
تیزگرد. [ گ َ ] (نف مرکب ) گردگردنده . (ناظم الاطباء). تندرو. تندگردنده . آنکه به تندی چرخد :
نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان از اویست و زویست درد.
که داند درین گنبد تیزگرد
در او سور چند است و چندی نبرد.
چه جویی از این گنبد تیزگرد
که هرگز نیاساید از کارکرد.
تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان
این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر.
شرف چرخ تیزگرد او بود
در حدیث و حدید مرد او بود.
|| در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند :
به یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی زو سیاوخش گرد.
نگه کن بر این گنبد تیزگرد
که درمان از اویست و زویست درد.
که داند درین گنبد تیزگرد
در او سور چند است و چندی نبرد.
چه جویی از این گنبد تیزگرد
که هرگز نیاساید از کارکرد.
تا آن جوان تیزقوی را چو جادوان
این چرخ تیزگرد چنین کرد کند و پیر.
شرف چرخ تیزگرد او بود
در حدیث و حدید مرد او بود.
|| در بیت زیر از فردوسی در صفت آتش آمده و معنی شراره کش و درخشان و پرلهیب را افاده می کند :
به یک سو شدی آتش تیزگرد
برافروختی زو سیاوخش گرد.